قسمت اول-پارت دوم
-رد شدم.
جین داد بلندی زد و گفت-مگه می شههههههه
جانگکوک با نگاهی غمگین نگاهش کرد و گفت-اینو دادن دستم و رسما بهم گفتن برو اینطرف ها پیدات نشه..
نامجون برگه رو از دست های خشک شده ی جین گرفت و نگاهش کرد.
-امتیاز...4..
-از ده..
سرش رو خاروند و همونطور که برگه رو تکون می داد گفت-برای شروع که خیلی... خوب...بود..
-بچه گول می زنی؟افتضاحه.
جین و نامجون همزمان به سر تهیونگ که از بینشون پدیدار شده بود و به برگه نگاه می کرد خیره شدن.
-از نظر تویی که تو اجرای اول رکورد بیشترین بلیط شب رو زدی شاید.اصلا تو اینجا چه غلطی می کنی؟
شونه بالا انداخت و گفت-فقط با امید دادن الکی باعث نشین دوباره بره و گند بزنه.
جین داد و هوار کنان گفت-برو تهیونگ وگرنه یه کاری میدم دستت ها.
تهیونگ اخمی کرد و گفت-خیله خب بابا.چه عصبی..
کیفش رو روی دوشش انداخت و با قدم هایی مرتب ازشون دور شد.
نامجون نگران رو به جین گفت-زدی رو دستش ها.خودت رو کنترل کن!.
جانگکوک اهی از سر خستگی کشید و گفت-ولی راست می گه..
-به حرف های اون گوش نده.از بالا به بقیه نگاه می کنه.زیادی بی احساسه..
برگه رو مچاله کرد و توی سطل اشغال انداخت.
ویتوریو به سمتشون رفت و با چهره ای که برای ابراز همدردی رنگ غم به خودش گرفته بود گفت-زیاد از حد دارن سخت گیری می کنن..من رو ببخشید.
جین اروم بین ابرو هاش رو ماساژ داد و زیر لب گفت-مسخره بازی هاشون..
-من میرم خونه.
کیفش که لباس های اجراش داخلش بود رو برداشت و بی حرف به سمت در چرخید.قدم اول رو برنداشته بود که دستش توسط نامجون کشیده شد.
-هی پسر.به این زودی ها که نباید نا امید بشی..
به چشم های مرد قد بلند رو به روش که حالا لبخند می زدن نگاه کرد و صاف ایستاد.
-دوباره امتحان می کنیم.هفته ی بعدی همین موقع.با یک اجرای دیگه.
رو به ویتوریو گفت-مگه نه اقای گاسمن؟
-خ..خب فکر نکنم مشکلی پیش بیاد فقط ممکنه حساسیت داور ها بالا تر بره..
نامجون لبخندش رو حفظ کرد و گفت-مهم نیست،از پسش بر میاد..
-م..من.
-نامجون راست می گه.
جین که همچنان تو فکر بود حالا سرش رو بالا گرفته بود وبه چشم های امیدوار جانگکوک نگاه می کرد.
-اصلا انقدر امتحان میدی تا به غلط کردن بیفتن و مجبور شن قبولت کنن.
هر سه به لحن حرص دار جین خندیدن و جو بینشون رو تغییر دادن..
-اینبار منم قبل اجرای اصلی یک دور اجرات رو نگاه می کنم.اینطوری شاید بتونیم شانس قبولیت رو بالا تر ببریم.
جانگکوک که حالا احساس می کرد نور امید دلش رو روشن کرده،لبخند دندون نمایی زد و با ذوق آشکاری ازشون تشکر کرد.
با قدم هایی تند از سالن خارج شد و شروع به دویدن کرد تا زودتر خودش رو به خونه برسونه و ایده هاش که حالا با وجود نقشه ی جدید مثل مور و ملخ توی ذهنش انباشته می شدن رو برای اجراش به کار ببره.
قدم های بلندی بر می داشت.حتی نتونست سوار قایق بشه.
پیاده رو ها برعکس هر روز خلوت بودن.و این بهش اجازه می داد سریع تر حرکت کنه.
توی کوچه ای پیچید و دوید که ناگهان با دیدن قامت کسی که چند قدم باهاش فاصله داشت اروم اروم سرعتش رو کم کرد.
تهیونگ با شنیدن صدای قدم هایی که رفته رفته کمتر می شدن،.یک تای ابروش رو بالا برد و به سمت صدا چرخید که با دیدن جانگکوک لحظه ای جا خورد.
جانگکوک مردد آب دهانش رو قورت داد و یک قدم عقب رفت.ولی وقتی تهیونگ بی تفاوت دوباره به راه رفتنش ادامه داد اروم پشت سرش شروع به حرکت کرد..
هر چقدر جلو می رفتن هیچکدوم مسیرشون رو تغییر نمی دادن.و این هر دو رو متعجب کرده بود..
جانگکوک سرش رو پایین انداخته بود و با لبخندی کوچیک روی لبش به قدم های منظمش نگاه می کرد که ناگهان سرش محکم به پیشونی کسی برخورد کرد.
-آاخ.
با دو دستش پیشونیش رو گرفت و عقب رفت.سرش رو بالا آورد تا چیزی بگه که با دیدن اخم ترسناک تهیونگ دقیقا رو به روش حرفش رو خورد و یک قدم ازش فاصله گرفت.
-ببینم تو داری من رو تعقیب می کنی؟
تعجب کرد.تند تند سرش رو به طرفین تکون داد-نه..نه.
مشکوک تر نگاهش کرد-پس چرا پشت سرم راه افتادی؟
جانگکوک که زیر نگاه عجیب تهیونگ داشت اب می شد به سختی گفت-خ..خب مسیر خونه ی من این سمته..
تهیونگ دست به سینه صاف ایستاد.
-همممم بهت نمیخوره دروغ بگی.خیلی خب.
چرخید و دوباره با قدم هایی بلند شروع به حرکت کرد.
جانگکوک نفس لرزونی کشید.
-چقدر ترسناکه..
دست هاش رو مشت کرد و با قدم هایی اروم تر از قبل برای اینکه فاصله ش رو با تهیونگ بیشتر بکنه شروع به حرکت کرد.
وقتی به کوچه ی مورد نظرش رسید.با دیدن اینکه مسیر تهیونگ باهاش یکی نیست نفس راحتی کشید و توی کوچه چرخید.
دفتر یادداشتش رو بیرون آورد و زیرش نوشت-یک ادم چطور می تونه تا این اندازه مخوف باشه؟..
کلید رو توی در چرخوند و وارد راه پله ی تنگ و کوچیک خونه ی نقلی برادرش شد.یک راست به پذیرایی رفت و بدون عوض کردن لباس هاش مشغول یادداشت کردن ایده های اجرای جدیدش شد.
-این یکی میترکونه..مطمئنم..این پارت رو دوست داشتین؟ممنون می شم اگه حمایت کنیدT^T
YOU ARE READING
𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉
Fanfictionجانگکوک هرگز نمیتونست تصور کنه بتونه به عنوان یک بازیگر تئاتر،توی لا فنیچه شروع به کار کنه. درواقع همه چیز غیرممکن به نظر می رسید،تا وقتی که به اصرار نامجون،به تماشای مشهور ترین اجرای شب های لافنیچه میره.و اونجاست که با کیم تهیونگ آشنا میشه. رقصن...