همش با خودم می گفتم،یعنی چه احساسی می تونست داشته باشه؟-به سلامتی هنرنمایی چشمگیر هنرمند های لافنیچه!
و جوری با شوق و اشتیاق گلاس های بلندشون رو به هم می کوبیدن که تا مرض شکستن پیش می رفتن!تقریبا یک ساعت و نیم از پایان نمایش می گذشت و حالا،بیشتر افراد پررنگ لا فنیچه کنار هم،توی یکی از بار های معروف ونیز مشغول خوش و بش و تعریف از اجرای بی نظیر نمایشنامه ی شوگا و نوشیدن تا حد بیهوشی بودن.
جیهوپ بلند گفت-من مطمئن بودم!
نامجون تک خنده ای کرد و خیره به جانگکوک گفت-همه مطمئن بودیم.هیچ چیز نمیتونست منکر بد بودن این نمایشنامه بشه.
جین نوشیدنی ش رو سر کشید و گفت-دیدین با چه حیرتی از نمایش تعریف می کردن؟کم مونده بود شوگا رو قورت بدن.
شوگا لبخند کجی زد و به گلاسش خیره شد.-در اون حد هم نبود.فقط مردم ونیز زیادی ندید بدید شدن.
-برو بابا.مثلا داری متواضع عمل می کنی؟
جدا از تمام سر و صداهای بقیه،جانگکوک در سکوت همراه با لبخندی قدردان،به مردی نگاه می کرد که بی توجه به همه،روی میز خم شده بود و پیک کوچیک و نصفه ش رو به آرومی تکون می داد.هیبت و جدیتش بین تمام مسخره بازیهای حاضرین از سر مستی و جنون،بدجوری تو چشم بود.
باید تشکر می کرد.بعد از تموم شدن نمایش،به خاطر گریه های واقعی و از ته دلش،حالا احساس سبکی می کرد.
هر چند همه ترجیح می دادن در مورد زجه های پسر روی صحنه،سوالی نپرسن.اون هم حالا که هیچکس متوجه ی درد اصلی پسر نشده بود و فقط با زمینه ی حرفه ای بودنش اون رو تشویق کرده بودن.
به جز یک نفر،که تمام مدت خیره به پسر،منتظر فرصتی مناسب بود تا زهرش رو بریزه.
جانگکوک،سرش رو کمی کج کرد و به تهیونگ نزدیک تر شد.
با این کار،توجه تهیونگ بهش جلب شد.سرش رو بلند کرد و با چشم های نیمه بازش به جانگکوک که حالا لبخندش بزرگ تر شده بود،خیره موند.منتظر نگاهش کرد که گفت-ممنونم تهیونگ.شاید اگه باهام حرف نمی زدی هیچوقت جرأت روی صحنه رفتن رو پیدا نمی کردم.
و تهیونگ،فقط سرش رو به آرومی تکون داد و بدون تغییری توی چهره ش،روش رو برگردوند.
انگشت اشاره ش رو دور لبه ی پیک چرخوند و آهسته گفت-روحیه ی خودت بود،بیخودی ازم تشکر نکن.
اما انگار جانگکوک این چیز ها حالیش نبود،دیگه عادت کرده بود.
حسی که نسبت به اون مرد داشت،بعد از نمایشنامه به قدری برزگ و قوی شده بود که چشم هاش رو روی تمام بدی های مرد بسته بود.نگاهی به گلاس توی دستش انداخت و زیر لب گفت-اگه بخورم شادی امشب رو از دست می دم..
در حد زبون زدن،گلاس رو به لب هاش رسوند و مقدار خیلی کمی از شراب سرخ توی گلاس نوشید.
YOU ARE READING
𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉
Fanfictionجانگکوک هرگز نمیتونست تصور کنه بتونه به عنوان یک بازیگر تئاتر،توی لا فنیچه شروع به کار کنه. درواقع همه چیز غیرممکن به نظر می رسید،تا وقتی که به اصرار نامجون،به تماشای مشهور ترین اجرای شب های لافنیچه میره.و اونجاست که با کیم تهیونگ آشنا میشه. رقصن...