19

157 33 36
                                    


همش با خودم می گفتم،یعنی چه احساسی می تونست داشته باشه؟

-به سلامتی هنرنمایی چشمگیر هنرمند های لافنیچه!
و جوری با شوق و اشتیاق گلاس های بلندشون رو به هم می کوبیدن که تا مرض شکستن پیش می رفتن!

تقریبا یک ساعت و نیم از پایان نمایش می گذشت و حالا،بیشتر افراد پررنگ لا فنیچه کنار هم،توی یکی از بار های معروف ونیز مشغول خوش و بش و تعریف از اجرای بی نظیر نمایشنامه ی شوگا و نوشیدن تا حد بیهوشی بودن.

جیهوپ بلند گفت-من مطمئن بودم!

نامجون تک خنده ای کرد و خیره به جانگکوک گفت-همه مطمئن بودیم.هیچ چیز نمیتونست منکر بد بودن این نمایشنامه بشه.

جین نوشیدنی ش رو سر کشید و گفت-دیدین با چه حیرتی از نمایش تعریف می کردن؟کم مونده بود شوگا رو قورت بدن.
شوگا لبخند کجی زد و به گلاسش خیره شد.

-در اون حد هم نبود.فقط مردم ونیز زیادی ندید بدید شدن.

-برو بابا.مثلا داری متواضع عمل می کنی؟

جدا از تمام سر و صداهای بقیه،جانگکوک در سکوت همراه با لبخندی قدردان،به مردی نگاه می کرد که بی توجه به همه،روی میز خم شده بود و پیک کوچیک و نصفه ش رو به آرومی تکون می داد.هیبت و جدیتش بین تمام مسخره بازی‌های حاضرین از سر مستی و جنون،بدجوری تو چشم بود.

باید تشکر می کرد.بعد از تموم شدن نمایش،به خاطر گریه های واقعی و از ته دلش،حالا احساس سبکی می کرد.

هر چند همه ترجیح می دادن در مورد زجه های پسر روی صحنه،سوالی نپرسن.اون هم حالا که هیچکس متوجه ی درد اصلی پسر نشده بود و فقط با زمینه ی حرفه ای بودنش اون رو تشویق کرده بودن.

به جز یک نفر،که تمام مدت خیره به پسر،منتظر فرصتی مناسب بود تا زهرش رو بریزه.

جانگکوک،سرش رو کمی کج کرد و به تهیونگ نزدیک تر شد.
با این کار،توجه تهیونگ بهش جلب شد.سرش رو بلند کرد و با چشم های نیمه بازش به جانگکوک که حالا لبخندش بزرگ تر شده بود،خیره موند.

منتظر نگاهش کرد که گفت-ممنونم تهیونگ.شاید اگه باهام حرف نمی زدی هیچوقت جرأت روی صحنه رفتن رو پیدا نمی کردم.

و تهیونگ،فقط سرش رو به آرومی تکون داد و بدون تغییری توی چهره ش،روش رو برگردوند.

انگشت اشاره ش رو دور لبه ی پیک چرخوند و آهسته گفت-روحیه ی خودت بود،بیخودی ازم تشکر نکن.

اما انگار جانگکوک این چیز ها حالیش نبود،دیگه عادت کرده بود.
حسی که نسبت به اون مرد داشت،بعد از نمایشنامه به قدری برزگ و قوی شده بود که چشم هاش رو روی تمام بدی های مرد بسته بود.

نگاهی به گلاس توی دستش انداخت و زیر لب گفت-اگه بخورم شادی امشب رو از دست می دم..

در حد زبون زدن،گلاس رو به لب هاش رسوند و مقدار خیلی کمی از شراب سرخ توی گلاس نوشید.

𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉Where stories live. Discover now