کوک که بهت زده از بالای شونههای تهیونگ به مرد بیرون در خیره مونده بود، نفس بریدهای کشید و با خالی شدن زیر زانوهای سستش قدمی عقب رفت و دستش رو به دیوار فلزی کانکس گرفت. دیدن افسر پلیسی که چندین بار اون رو دیده بود و تهیونگ و الکس اون رو اسمیت خطاب میکردن، اونجا و پشت اون در آخرین چیزی بود که انتظارش رو میکشید. اون چطور اونجا رو پیدا کرده بود؟
برای ثانیههای ممتددی سکوت تنها آوای در جریان بینشون بود. هر سه با خونهای یخ زده در رگ هاشون به هم خیره مونده و منتظر واکنشی از سمت دیگری بودند. تا اینکه لاکی با همون حالت شوکه نگاهش رو به پشت سر تهیونگ دوخت و ناباور زمزمه کرد:
- چه غلطی کردی تهیونگ....
- لاکی من...
- وایسا سر جات.
لاکی که با زبون باز کردن تهیونگ و قدمی به جلو برداشتنش به سرعت کلت روی کمرش رو بیرون کشیده بود؛ بی توجه به چهرهی از هم پاشیده ی تهیونگ که نشان از وخامت حال روحیش میداد، پیشونیش رو نشونه گرفت و قدمی به جلو برداشت.
- هیچی نگو تهیونگ...
تهیونگ که با نشونه گرفته شدنش توسط لاکی با حالت ناامیدی به سر اون لوله فلزی خیره شده بود، با هر قدمی که لاکی به جلو برمیداشت، عقب رفت تا جایی که به کنار دیوار رسید و متوقف شد. هنوز اونقدر گیج و مبهوت بود که نمیدونست باید آرزو میکرد که لاکی همونجا کارش رو تموم میکرد یا نه.
دیگه حتی نگاه ترسیده و لرزون جونگکوک هم اهمیتی نداشت.
لاکی نگاه ناباور و عصبیش رو توی اون اتاقک فلزی چرخوند و میزی که چاقو و سلاح های سرد روش چیده شده بود و عکسهای دلخراش و نوشته های روی دیوار رو از زیر نظرش گذروند. اون مکان واقعا متعلق به نمسیس بود. تکه های پرونده ی ۴ساله ای که کل تیم ویژه رو درگیر کرده بود... همه توی اون اتاق بود.
- تموم این سال ها.... همه این مدت.... داشتی همه رو بازی میدادی؟
جونگکوک که با دیدن سکوت تهیونگ و نگاه بی فروغش در مقابل لاکی که بوی مرگ و خاموشی میداد، احساس بیچارگی وجودش رو فرا گرفته بود، تکیهاش رو از دیوار گرفت و قدمی به جلو برداشت.
- اون تقصیری...
- خفه شو!
جونگکوک که با فریاد یک دفعهای لاکی حرفش رو خورده بود و لرز بدی به وجودش افتاده بود، نفس بریدهای کشید و برای لحظه ای چشم هاش رو روی هم گذاشت. بهش حق میداد که حس کنه بازیچه بوده، بهش حق میداد که حس کنه از پشت خنجر خورده، بهش حق میداد که پر از حس های بد و نفرت باشه. اما بهش حق نمیداد که بخواد بیشتر از این زندگیشون رو توی باتلاق فرو ببره! زندگی به اندازه کافی به اون دو زخم زده بود، اون این حق رو به لاکی نمیداد که اون هم خنجر دیگه ای توی قلبشون فرو کنه؛ اما چیکار میتونست بکنه؟ چه جوری میخواست این حق رو ازش بگیره؟
YOU ARE READING
NEMESIS | VKOOK
FanfictionNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...