Part 1 🔱

12.4K 1.1K 414
                                    

2019/07/13
09:03 AM
_مرکز پلیس لندن_

کلافه عکس‌های تو دستش رو روی میز پرت کرد و موهاش رو عقب داد.
حدود سه سال میشد که درگیر این پرونده بود ولی حتی به جواب، نزدیک هم نشده بود. نمیدونست کی بالاخره این وضعیت تموم میشه و اون لعنتی رو پیدا میکنه؛ ولی تا به نتیجه‌ای نمیرسید دست از تلاش برنمیداشت، اون که تا ابد نمیتونست اون رو دور بزنه، هرچند که الان به خاطر همین اون رو تحسین میکرد! اون کسی بود که این همه مدت پلیس ویژه لندن رو به بازی گرفته بود و رسما روی یک انگشت، میچرخوندتشون.
اون قطعا یک نابغه بود و جز این نمیتونست اسم دیگه ای براش پیدا کنه، همین ها توجیهی برای پیدا نکردنش شده بود.

-قربان یک مورد دیگه بهمون گزارش شده.

با شنیدن صدای افسرِ تازه‌ کار نگاهش رو از عکس‌های روی میز گرفت و همونطور که از جاش بلند میشد منتظر بهش نگاه کرد:

-خیابان استرَند، طبقه آخر ساختمان کاوِنت گاردن.

با تموم شدن حرف افسر، تهیونگ احساس کرد ضربان قلب خودش هم به پایان رسیده.
یکدفعه صداهای اطراف براش خیلی دور و به نظر میومدن و فقط این‌ جمله با صدای بلند توی گوشش زنگ ‌میزد.

" خیابان استرند، ساختمان کاونت گاردن."

چیزی که به ذهنش اومده بود نمیتونست اتفاق بیفته! با عجله و دست ‌پاچه میون جیب های لباسش به دنبال تلفن همراهش گشت و بعد از پیدا کردنش اون رو بیرون کشید. از بین مخاطب‌های محدود گوشیش انگشتش رو روی اسم مورد نظرش گذاشت و همونطور که سعی میکرد نفسش رو مرتب کنه گوشی رو کنار گوشش گذاشت.
از آخرین باری که همچین احساس ترسی رو تجربه کرده بود چند سال میگذشت؟ نمیتونست یک بار دیگه درد و رنجی که اون موقع تحمل کرده بود رو از سر بگیره.
نمیدونست همیشه وقتی به یکی زنگ میزد انقدر طولانی انتظار میکشید یا این نفرت از اون حس آشنا بود، که طولانیش کرده بود؟
با شنیدن صدای زنی که با لحن یکنواختی خبر از اینکه کسی قرار نیست گوشی رو برداره، میداد لرزش دست‌هاش شدید تر شد. قدم بلند و بی هدفی توی اتاق برداشت و دوباره تماس رو برقرار کرد و منتظر شد.
چند ثانیه‌ی دیگه به صدای گوشخراش بوق‌ها گوش داد تا اینکه صدای آشنایی توی گوشش پیچید:

-بله؟

با شنیدن همون یک کلمه انگار که از خلسه ای که گرفتارش شده بود بیرون اومده باشه، صداهای اطراف دوباره واضح شدن و بالاخره تونست با خیال راحت نفسش رو بیرون بده:

-الو؟ تهیونگ؟

نفس عمیقی کشید و در حالی که میون دو ابروش رو فشار میداد با لحن آروم و خونسردی که کاملا متضاد حس و حال چند لحظه پیشش بود پرسید:

NEMESIS | VKOOK Where stories live. Discover now