Part 6 ⚖

4.7K 734 610
                                    


2019/08/02
09:51 AM
_مرکز پلیس لندن_

جلوی آیینه توی دفترش ایستاد و دستی تو موهای بهم ریخته‌اش کشید، میتونست حدس بزنه که سیاهی زیر چشم‌هاش به خاطر به خاطر بیخوابی شب قبلش‌ بود، روز عجیبی بود و ذهنش به قدری آشفته بود که حتی نمیتونست دلیل پریشونیش رو بفهمه.
ته دلش عذاب وجدان داشت، نمیدونست جونگکوک کجا میتونست رفته باشه ولی میتونست حدسایی بزنه، چرا نتونسته بود حرف هاش رو کنترل کنه؟
با صدای تقه‌ای که در خورد آهی کشید و همونطور که اجازه ورود میداد به سمت میزش رفت و پشتش نشست. با باز شدن در، ویولت وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.

-هِی.

تهیونگ سرش رو بالا آورد و بدون اینکه چیزی بگه با نگاهش ویولت رو همراهی کرد.
ویولت با قدم‌های آروم و کوتاه خودش رو به میز تهیونگ رسوند و دستش رو به کمرش زد و وقتی احساس کرد سکوت بینشون داره طولانی میشه پرسید:

-چه خبر؟

و همونطور منتظر به تهیونگ نگاه کرد، تهیونگ بدون اینکه حرفی بزنه سرش رو تکون داد و به صندلیش تکیه داد و ویولت هم اخم محوی کرد و به سمتش نیم خیز شد.

-چیزی شده، نه؟

تهیونگ سرش رو بالا آورد و سرش رو برای بار دوم تکون داد.

-نه چیزی نشده.

ویولت میز رو دور زد و زمانی که کنار تهیونگ رسید به میز‌ تکیه داد تا دید بهتری بهش داشته باشه.

-باز با جونگکوک دعوات شده؟ صبح رفتی خونه نه؟ حالت که خوب بود!

تهیونگ ناخودآگاه اخم کرد و نگاهش رو از ویولت گرفت.

-گفتم چیزی نشده.

دوباره حرفش رو تکرار کرده بود اما نتونست ویولت رو قانع کنه.

-بهم بگو تهیونگ! من میتونم کمکت کنم...

تهیونگ حرفی نزد و فقط اجازه داد اخم محوی روی صورتش شکل بگیره، ویولت زمان خوبی رو برای سوال پیچ کردنش انتخاب نکرده بود و کم کم داشت میرفت روی اعصابش.
ویولت که سکوت تهیونگ رو دید کمی به سمتش خم شد و انگشتش رو روی استخون گونه‌اش کشید.

-میدونم که جونگکوک دوباره رو اعصابت راه رفته...بهش فکر نکـ...

قبل اینکه بتونه حرفش رو تموم کنه تهیونگ دستش رو محکم پس زد و با اخم غلیظی که ویولت حتی نفهمیده بود کی روی صورتش شکل گرفت تقریبا داد زد:

-دخالت کردن تو کارایی که بهت مربوط نیست رو تموم کن ویولت؛ باشه؟ توی این مدت بارها بهت گفتم وقتی با من رابطه داری باید حد خودتو بدونی و توی زندگی شخصیم دخالت نکنی!

ویولت با صدای داد تهیونگ بهت زده از جاش بلند شد و نگاهی به تهیونگ انداخت.

-تو...

NEMESIS | VKOOK حيث تعيش القصص. اكتشف الآن