2020/10/24
07:16 PM
-ساختمان کاونت گاردن-
با حس حرکت چیزی توی موهاش، پلک هاش رو به آرومی باز کرد و اولین چیزی که بعد باز شدن چشمهاش دید، صورت تهیونگ بود که با لبخند داشت نگاهش میکرد.
- بیدار شدی....جونگکوکی؟
جونگکوک خواست چیزی بگه که با شنیدن اسمی که آخر حرفش خطاب شده بود، وحشت زده سر جاش نشست و به تهیونگ که حالا لبخندش بزرگتر شده بود، نگاه کرد:
- ویـ...ویکتور؟با لکنت پرسید و وقتی بعد از نگرفتن جوابی، از حدسش مطمئن شد، خودش رو تا آخرین حد ممکن ازش دور کرد و گوشهی تخت جمع شد.
سعی میکرد کرد نفسهاش رو منظم نگه داره تا اگه اتفاقی افتاد، دوباره به راحتی بهش پنیک دست نده.
- هی بیبی من چرا ازم میترسه؟ آروم باش و بیا اینجا، باشه؟
جونگکوک سرش رو به دو طرف تکون داد. فکش شروع به لرزیدن کرده بود و با بالا رفتن ضربان قلبش، میتونست عرق کردن دستهاش رو حس کنه.
- خواهـ..ش...میکنم....تهیونگ...
با وجود همه ی تهدید هایی که میشد، اون هنوز هم نمیتونست با حضورش نترسه. هنوز صدای حرف هاش توی گوشش بود، هنوز حس میکرد اون با دستش محکم فکش رو گرفته و میخواد باز هم سرش رو به جایی بکوبه؛ پس تنها باز هم عقب و عقب تر رفت و ویکتور هم که با شنیدن اسم تهیونگ لبخندش پاک شده بود، قیافه ناراحتی به خودش گرفت.
- جونگکوکی... تو که میدونی تا وقتی عصبیم نکنی کاریت ندارم پس تمومش کن.
جونگکوک چشمهاش رو بست و پلک هاش رو روی هم فشار داد. بی توجه به حرفی که شنیده بود پتوی زیرش رو توی دستهاش مشت کرد و با امیداین که شاید بتونه تهیونگ رو برگردونه زیر لب صداش زد:
- تهیونگ! لطفا...من نمیتونم تهیونگ....ویکتور که به وضوح زمزمه های جونگکوک رو میشنید، نفس عمیقی کشید و دوباره با لحن ملایمی گفت:
- تمومش کن جونگکوک.اما جونگکوک همچنان بدون این که توجهی به حرفش کنه، با صدای لرزونش تهیونگ رو صدا می زد.
ویکتور خودش رو به سمت جونگکوک کشید و جونگکوک هم که با حس بالا و پایین شدن تخت، دیگه نمی تونست بیشتر از اون تحمل کنه؛ چشمهاش رو باز کرد و با دیدن صورت جدی ویکتور جلوی روش، نفسش توی سینش حبس شد و بدنش لرزش نامحسوسی رو شروع کرد.
- من بهت اعتماد کردم. ازت خواستم باهام همکاری کنی و باهات خوب بودم.... دیگه باید چیکار کنم که ازم نترسی؟
أنت تقرأ
NEMESIS | VKOOK
أدب الهواةNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...