2019/08/01
07:16 PM
- کافه نِرو-لیوان قهوهاش رو روی میز برگردوند و به مرد رو به روش نگاه کرد، تام که تمام مدت لبخندی به لب داشت دستش رو جلو آورد تا دست جونگکوک که روی میز بود بگیره اما اون سریع دستش رو عقب کشید و طوری وانمود کرد که انگار متوجه این عمل تام نشده.
تام آهی کشید و انگشتش رو روی لبه ی فنجون قهوه اش کشید:- کوک من میخواستم زودتر از این ها برگردم... میدونی من وقتی رفتم یک ماه بعد اون خبر های وحشتناک رو راجع به شما دو نفر شنیدم... برنگشتم چون میدونستم این مسئله ای نیست که بخواید راحت باهاش کنار بیاید!
نمیدونست چرا تام انقدر به این بحث علاقه داره، چیزی که اون و تهیونگ فکر کردن راجع بهش هم برای خودشون ممنوع کرده بودن، پس تنها اخمی کرد و امیدوار بود که تام هم بیخیال بشه.
- جونگکوک... من فقط به خاطر تو برگشتم...
نفس سنگینش رو بیرون داد و چند ثانیه ای همونطور به چشم های محزون تام خیره موند و خیلی سرد گفت:
-ممنون بابت دعوتت...
تام فهمید که اون نمیخواد بحث رو ادامه بده اما خودش هم قرار نبود بیخیال بشه:
- باید زودتر از این ها بهت زنگ میزدم... دوست دارم بازم ببینمت... بعد از اینجا دوست داری بریم و برنامه ی کاریم رو بهت نشون بدم؟ میخوام اگه شد یه پروژه راه بندازم شاید دوست داشته باشی توش شرکت کنی!
جونگکوک با شنیدن این حرف ابروش رو بالا انداخت، قرار نبود بیشتر از این زمانی برای تام بزاره، اون حوصله برای خودش هم نداشت چه برسه به کسی که شاید بهترین دوستش بود اما الان سه سال از آخرین روز هایی که دیده بودتش میگذشت:
-اوه نه میدونی من یکم کار دارم، تهیونگ هم امشب زودتر برمیگرده خونه.
با لبخند محو اما به وضوح مصنوعی ای به راحتی دروغ گفت! اون حتی نمیدونست تهیونگ چه روزهایی شیفت داره و چه روزهایی با میل خودش میره؛ اونوقت ساعت رفت و برگشتش رو میدونست؟ مسخره بود. نگاهش رو توی چند ثانیه اطراف کافه چرخوند.
فضای دلنشین و آرومی بود و بوی دونههای تازهی قهوه و شیر و خامه که باهم ترکیب شده بودن، بوی آرامش بخشی رو به وجود اورده بود. حداقل به نظر جونگکوک آرامش بخش به نظر میومد.-اوه یعنی وقت نداری؟ تهیونگ هنوزهم از اینکه زمانت رو با من بگذرونی خوشش نمیاد؟
جونگکوک دوباره نگاهش رو به تام که با چشمهای باریک شده بهش زل زده بود، داد و سرش رو تکون داد.
-میشناسیش که.
کوتاه جواب داد و نشون داد که میخواد به این بحث خاتمه بده اما تام اهمیتی نداد.
-تو عروسی به نظر میومد دعوا کردین، چیز جدیای که نبود؟
جونگکوک ناخودآگاه زبونش رو روی لبش کشید و به صندلیش تکیه داد.
ESTÁS LEYENDO
NEMESIS | VKOOK
FanficNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...