-شما اونجا بودید، نه؟
- چی؟... چی میگی؟
جونگکوک وحشت کرده از سوال الکس به چهره عصبیش خیره بود و سعی داشت تا چیزی به روی خودش نیاره.
- تو و تهیونگ! توی اون کانکس لعنتی بودید!
احساس میکرد با هر جمله ای که الکس به زبون میاره نفس کشیدن براش سخت تر میشه. چرا همه این اتفاقات داشت پشت هم روی سرش آوار میشد. روش رو ازش برگردوند و به سمت دیگه ای برگشت. دیگه نمیتونست توی چشم هاش نگاه کنه و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، دروغ بگه.
- واقعا نمیفهم منظورت چیه!
اما الکس قبل از اینکه جونگکوک ازش دور بشه شونه هاش رو میون دستاش گرفت، به سمت خودش برش گردوند و با استرس و عصبانیت توی صورتش توپید:
- من احمقم جونگکوک؟ از کجا میدونستی کسی که مرده لاکیه؟ چرا انقدر مضطربی؟ چرا انقدر بوی بنزین میدی؟؟!
- م...من...
الکس با دیدن لباس خونی جونگکوک که از زیر پیراهن کنار رفته اش معلوم شده بود، انگار که سطل آب یخی رو روی سرش خالی کرده باشن، بی توجه به من و من جونگکوک دست های شل شده اش کنار بدنش افتاد در حالی که نمیتونست نگاهش رو از قرمزی وسیع روی سینه اش بگیره قدمی به عقب برداشت.
- خیلی دوست دارم بدونم چه جوری تصادف کردین که فقط روی سینه ات... اونم به این اندازه خونی شده...
با حرف الکس ترسیده نگاهی به لباسش که کنار رفته بود انداخت و بعد هول کرده اون رو دوباره جلوی قسمت خونی پیرهن زیرش کشید و بعد دست دیگه اش رو برای آروم کردن الکس بالا آورد.
- قضیه اونجور که تو فکر میکنی نیست... بهت توضیح میدم!
اما الکس که با فرضیه هایی که تو ذهنش شکل گرفته بود توجهی به حرف های جونگکوک نداشت، سرش رو با بهت تکون داد و آروم آروم به عقب رفت. احساس میکرد صدا ها توی سرش گنگ میشن و دیگه درکی از فضای اطرافش نداشت.
- شما ها چیکار کردین؟
استرس و ترس همه وجودش رو پر کرده بود و اینبار واقعا نمیدونست باید چیکار کنه. الکس نباید میفهمید، هر دفعه فکر میکرد از این بدتر نمیشه ولی حالا... نباید بیشتر از این توی این باتلاق فرو میرفت. با نزدیک شدن الکس به اتاق خوابشون، نگاهش رو به در اتاق خودشون که پشت سر الکس قرار داشت داد و خواست به دنبالش بره تا نذاره به اونجا نزدیک بشه اما اون به یکباره روش رو ازش برگردوند و قبل از اینکه جونگکوک موفق بشه جلوش رو بگیره وارد اتاق شد و خودش رو به تهیونگ رسوند.
- الکس وایسا.. خواهش میکنم برات توضیح میدم!
الکس اما بی توجه به فریاد جونگکوک، نگاه شوک زده اش رو از اخم های درهم تهیونگ که حتی توی خواب هم از هم باز نشده بودن، به زخم روی گونه اش داد و بعد تا دست باند پیچی شده اش که کنار بدنش روی تخت قرار داشت پایین آورد. زخم روی صورت تهیونگ زخم گلوله بود! احمق بود اگه بعد از اینهمه سال کار کردن به عنوان افسر پلیس متوجهش نمیشد! نگاه شوکه و وحشت زده اش رو به سمت جونگکوک که توی چارچوب در متوقف شده بود و با نگاهی ترسیده و مضطرب منتظر واکنش خودش بود، برگردوند و با دستش به چهره تهیونگ اشاره کرد.
YOU ARE READING
NEMESIS | VKOOK
FanfictionNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...