Part 3 🔱

6.6K 826 281
                                    

2019/07/18

03:48 AM

_ساختمان کاونت گاردن_

"با دست به عروسک اشاره میکرد و با لب‌های صورتی و قلوه‌ای آویزونش، نگاه منتظر و درخشانش رو بهش دوخته بود بود، انگار که سعی در نشون دادن عروسکش داشت."

پلک هاش رو بیشتر از قبل روی هم فشرد، احساس خفگی میکرد و پوستش عرق کرده بود، میتونست لیز خوردن قطرات عرق رو روی گردنش حس کنه.

"صورتش رو با حالت قهر برگردوند و ابروهای کم پشتش رو توی هم‌ کشید، دست به سینه شد و مثل همیشه منتظر شد تا یک نفر بیاد و با معذرت خواهی یا هر چیز دیگه‌ای ناراحتی بچگانه‌اش رو از دلش دربیاره."

ابرو های لرزونش رو توی هم کشید و گردنش رو حرکت داد و به سمت دیگه چرخوند، دلش میخواست چشم‌هاش رو باز کنه اما موفق نمیشد.

"بدن ظریف و سبک دخترک رو توی بغلش جا به جا کرد، به صورت غرق در خوابش نگاه کرد و لبخند ملیحی زد، مثل اینکه اون همه راه رفتن واقعا خسته‌اش کرده بود."

ملحفه زیر دستش رو میون مشتش فشر وچشم‌هاش رو همزمان با قطره اشکی که از گوشه‌ی چشمش پایین افتاد، باز کرد.

دوباره همون خواب‌های بهم ریخته‌ و تاری که مثل یک فیلم کوتاه از جلوی چشمش رد میشدن و در آخر هم همیشه به همینجا میرسیدن. چشم‌هاش رو باز میکرد و نمیتونست هیچکدوم رو توی ذهنش برای خودش به طور واضح تداعی کنه.

به آرومی از روی تخت بلند شد و سر جاش نشست، دهانش خشک شده بود و گلوش به سوزش افتاده بود، دستی به صورتش کشید و به نقطه ی نامعلومی از فضای خالی کنارش خیره شد. جونگکوک نبود! سرش رو به سمت جایی که سرویس بهداشتی اتاقشون قرار داشت برگردوند، اما با نشنیدن صدایی چند لحظه ای به در بسته ی رو به روش خیره موند و در آخر با فکر اینکه حتما از سرویس توی نشیمن استفاده میکنه، به سمت میز کوچک کنار تخت چرخید و بطری آبی که روش بود رو برداشت اما با خالی بودن بطری کلافه آهی کشید و اون رو توی سطل پرتاب کرد.

از روی تخت بلند شد و به سمت در اتاق رفت و اون رو باز کرد، با دیدن روشن بودن تک چراغ کم نور آشپزخونه آروم به سمتش قدم برداشت، با رسیدن به ورودی آشپزخونه در حالیکه از پارچ روی کانتر توی لیوان خودش آب میریخت نگاهی به در بسته ی سرویس بهداشتی توی سالن انداخت اما انگار جونگکوک اونجا هم نبود، لیوان توی دستش رو به صورتش نزدیک کرد و در حالیکه اطراف خونه رو به دنبال جونگکوک از زیر نظرش میگذروند جرعه ای از آب توی لیوان نوشید اما با افتادن نگاهش به در بسته ی کنار اتاق مشترکشون انگار که چیزی نظرش رو جلب کرده باشه، لیوانش رو پایین آورد و در حالیکه به سرعت به سمت اون در میرفت لیوانش رو روی میز وسط سالن رها کرد. با رسیدن به در چوبی در حالیکه با شدت و عصبی از راه بینی نفس میکشید، دستگیره فلزی در رو میون دست هاش گرفت و اون رو پایین کشید اما با قفل بودن و باز نشدنش، پیشونیش رو به در چسبوند و حجم زیادی از هوا رو از ریه هاش بیرون فرستاد.

NEMESIS | VKOOK Kde žijí příběhy. Začni objevovat