03:40 PM- مرکز پلیس لندن -
تو اتاق بزرگ و نیمه تاریکی نشسته بود و به دستهای بی حسش که دستبند زده روی میز چوبی جا گرفته بودن، زل زده بود. اولین باری نبود که به اتاق بازجویی میومد؛ اما بر خلاف تمام بارهایی که به عنوان یک بازجو تو این اتاق دوازده متری سرد و نمور، پا گذاشته بود اینبار به عنوان یک مجرم، حضور پیدا کرده بود.
به سمت آیینهی بزرگ و دوطرفه ای برگشت که میدونست سمت دیگهاش آدمهایی ایستادهان و با نگاه پر از شک و سردی بهش خیره ان، میتونست به طور واضح چهره ی خستهی خودش رو توی آیینه ی کثیف و پر از لک ببینه، دوباره سرش رو برگردوند و به آرومی پلک زد، سر درد شدیدی داشت و دمای بدنش لحظه به لحظه بالا تر می رفت.
بقدری خسته و بی رمق بود که حتی توان فکر کردن به دلیلی رو نداشت که اون رو تا این نقطه ی تاریک زندگیش، سوق داده بود. به قتلِ ویولت متهم کرده بودنش؟ اون رو ؟ خنده دار بود.
نگاهش رو از ترک ریز دیوار گرفت و دستهایی که سردی دستبند رو دورشون حس میکرد رو توی موهای بهم ریخته ش کشید.
چرا هیچکس سراغش نمیومد؟ تنها گذاشتم مجرم ها قبل از باز جویی تو این اتاق نفرت انگیزِ چندش بار، برای تقویت ترس و نیاز به اعتراف روی مظنون های بی تجربه، تاثیر داشت نه تهیونگ که خودش گرگ این چرخه ی خونی محسوب میشد. چرا فقط نمیومدن تابهش بگن اینجا چه خبره؟
چشمهاش رو برای چند ثانیه بست و بعد با صدای باز شدن در سرش رو بالا آورد.
لاکی و الکس به ترتیب وارد اتاق شدن و الکس علاوه بر لامپ کوچیکی که بالای میز وصل شده بود و گه گاهی چشمک می زد، مهتابی هارو هم روشن کرد و کنار لاکی که رو به روی تهیونگ نشسته بود، جا گرفت.
با روشن شدن نور سفید پر رنگ ، تهیونگ ناخودآگاه چشمهاش رو محکم روی هم فشار داد و سعی کرد تیر کشیدن فاجعه بار سرش رو نادیده بگیره، موقعیتش عالی بود و حالا حالِ بد جسمانیش هم این اوضاع غیر قابل تحمل رو عالی تر کرده بود!
لاکی نگاه خشکی به تهیونگ انداخت و بدون هیچ مقدمهای شروع به حرف زدن کرد:
- میدونی چرا اینجایی؟
تهیونگ صدای لاکی رو محو میشنید. ذهن اون خالی تر از چیزی بود که بتونه روحیه ی کارآگاهیش رو به کار بندازه و بخواد دست اون دو رو، رو کنه.
لاکی با نشنیدن جوابی از جانب تهیونگ آهی کشید و این سکوت رو مبنی بر اینکه جوابی نداره تلقی کرد و ادامه داد:
- همونطور که گفته شد، به قتل ویولت وایتر متهمی! و تمام شواهد علیهتن و تائید شده که اون روز اونجا بودی!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
NEMESIS | VKOOK
Hayran KurguNEMESIS - الهه ی انتقام سروان کیم، کارآگاه بخش جرایم خشن، کسی که سالها دنبال یک قاتل سریالی میگشت، اما هرروز ازش دورتر میشد و توی پیدا کردنش شکست میخورد... درحالیکه تنها چیزی که توش شکست خورده بود حرفهی کاریش نبود... زندگیِ تاریک و سرد تهیونگ...