Part 12 ⚖

3.8K 614 253
                                    


2019/09/19

08:21 AM

- ساختمان کاونت گاردن-

دستی توی موهاش کشید و موبایل رو به گوشش نزدیک تر کرد.

- نمیدونم چش شده، از دیشب تب داره...

دستش رو به کمرش زد و به سمت تهیونگ که روی تخت خوابیده و ابروهاش رو از درد توی هم کشیده بود، برگشت.

- فکر نکنم امروز بتونه بیاد.

با تکون خوردن پلک های تهیونگ و شدید تر شدن اخم هاش قدمی به سمت تخت برداشت و جواب الکس رو از پشت تلفن داد:

- خیلی ممنون الکس... بهت زنگ میزنم.

گوشی تلفن رو از کنار گوشش پایین آورد و دکمه قطع تماس رو زد. کلافه از وضعی که توش گیر کرده بود دستی به صورتش کشید و آرنجش رو روی زانوش تیکه گاه سرش کرد و لبه ی تخت نشست.

- ن...نرو...

با شنیدن صدای ضعیف تهیونگ سرش رو به سمتش برگردوند. موهای خیس از عرقش به پیشونیش چسبیده بود و در حالیکه پلک هاش رو روی هم میفشرد، سرش رو روی بالش به طرفین تکون میداد.

- لی لی... نه.....

با شنیدن اسم دخترکش از میون لب های خشک شده ی تهیونگ اخم هاش رو توهم فرو برد و کامل به سمتش برگشت. داشت هذیون میگفت یا کابوس میدید؟ با شدید تر شدن اخم تهیونگ و حس اینکه هر لحظه امکان داره به گریه بیفته، دستش رو جلو برد و روی شونه اش گذاشت و تکون ریزی بهش داد.

-تهیونگ... تهیونگ پاشو...

با ندیدن واکنشی از سمت تهیونگ کمی جلو تر رفت و اینبار با هر دو دستش، تکون شدید تری به شونه اش وارد کرد.

-تهیونگ... پاشو داری کابوس میبینی.

با شنیدن صدای محوی که اسم خودش رو صدا میکرد و حس دستی که روی شونه اش بود، با شدت چشم هاش رو باز کرد و در حالیکه نفس نفس میزد به دستی که شونه اش رو نگه داشته بود چنگ زد. نگاه گشاد شده اش رو به چشم های متعجب جونگکوک دوخت و بعد از چند ثانیه انگار که متوجه شده باشه همه چیزی که دیده خواب بوده، نفس بریده ای کشید و درحالیکه پلک هاش رو روی هم میذاشت، دست جونگکوک رو رها کرد.

با رها شدن دستش توسط تهیونگ کمی عقب رفت و نفس عمیقی کشید.

- به الکس زنگ زدم گفتم امروز نمیری، حالا که بیدار شدی...یه قرص بخور، تب داری.

با ندیدن واکنشی از طرف تهیونگ خواست از جاش بلند شه تا براش لیوان آب و قرصی بیاره که با گرفته شدن دستش سر جاش متوقف شد و به سمتش برگشت.

- میشه... بریم پیش لیلیان؟

سرش رو برگردوند و به چشم های خیس تهیونگ نگاه کرد، آب دهانش رو به سختی فرو برد و تهیونگ هم با لحن ملتمسانه ای گفت:

NEMESIS | VKOOK Donde viven las historias. Descúbrelo ahora