* Loki series spoiler!!! *
_ این یه آشغاله!
لوکی، خدای دروغ و شرارت فریادی کشید و کتابچهی فیلمنامهای که دستش بود رو پرت کرد روی زمین._ بیخیال لوکی. این بینظیر نیست؟
_ کدوم بخشش قراره بینظیر باشه؟ یه ورژن دختر از من که بهم خیانت میکنه؟ منی که تو هر قسمت دارم اشک میریزم؟!
_ خب اون دختر... اسم سیلویه. تو دوستش داری.تام هیدلستون درحالی که بیصدا میخندید با لوکی صحبت میکرد و بین صحبتاش براش چشمک میزد.
_ لوکی قرار نیست خیلی بد باشه. تو اولین دوست واقعیتو پیدا میکنی. برای اولین بار عشق رو تجربه میکنی وَ ...تام مکث کرد. دستش رو به حالت تفکر گذاشت روی چونهاش و مستقیم به لوکیِ عصبانی و بدخلق رو به روش نگاه کرد.
_ میتونی آدم خوبی باشی. میتونی هرکسی باشی!اما لوکی دست به سینه رو به روی تام که روی کاناپه مشسته بود و چای مینوشید ایستاده بود و بدون اینکه از خشمش کم بشه، با لحن تحقیرآمیزی گفت:« هرکس اینو نوشته منو اصلاً نمیشناخته. من انقدر ضعیف نیستم.»
_ معلومه که نیستی.
_ اون مَرده هم اولین دوستم نیست. پس تو چی؟ کی گفته تاحالا عاشق نشدم؟
_ نمیدونم. شاید من یه نسخهی مغایر از تو باشم.تام درحالی این رو گفت که فنجونش رو نزدیک لبهاش برد و خندید.
_ برام مهم نیست. این سریال مسخره در شأن من، یعنی خدای دروغ و شرارت، شاهزادهی ازگارد و پادشاه برحق یوتنهایم نیست. به علاوه کی گفته من بلد نیستم یه دخترو ببوسم؟ شرم آوره.
_ نمیدونم، تاحالا یه دخترو بوسیدی؟
_ یه دختر که نه اون پ....لوکی جملهاش رو تموم نکرد اما تام با اشتیاق منتظر نگاهش میکرد.
_ اصلاً هرچی. کی اهمیت میده؟تام با شنیدن این حرف با صدای بلندی خندید. لوکی بیشتر از قبل اخم کرد. تام اشکی که گوشهی چشمش جمع شده بود رو با سر انگشتش پاک کرد و گفت:« من اهمیت میدم.»
_ به این اهمیت میدی که این قراره سرنوشت من باشه؟
لبخند روی لبهای تام خشکید. لوکی حالا سرس رو انداخته بود پایین و لحن صحبت کردنش کاملاً عوض شده بود. جدی و سرد.
_ چرا تقدیرم اینجوری که همیشه زجر بکشم؟ من... من قراره یه دوست داشته باشم؟ موربیوس... نه. موبیوس! من قراره عاشق یه دختر بشم؟ چه فایدهای داره اینا وقتی در نهایت همهشونو از دست میدم؟ من خانوادهامو از دست دادم. مادرم، برادرم، مردمم و اودین.
YOU ARE READING
The world without border
Fanfiction[ جهان بیمرز ] 💫این یه توهم نیست! این عوارض جانبی ناشی از مصرف مواد مخدرم نیست. این یه دنیای بدون مرزه.. و لوکی؛ خدای شرارت. کسی بود که این مرز ها رو درهم شکست•🔥 { چی میشه اگر شخصیتها با بازیگراشون روبرو بشن؟!}