part 19 (Anarchy)

504 120 45
                                    

بندیکت با دیدن اسکارلت و تونی چوب گلفی که برای محافظت از خودش دستش گرفته بود رو انداخت روی زمین و رفت کمکشون.

اسکارلت روی صندلی بادی مشکی رنگی افتاده بود اما تونی با صورت پرت شده بود روی زمین. بندیکت دستشو گذاشت روی شونه ی تونی و تونی خیلی سریع چرخید.

ــ توئه عوضی...

تونی دست بندیکت رو پس زد اما وقتی با دقت نگاه کرد گفت: اوه تو اون نیستی!

بندیکت با تعجب به تونی نگاه کرد. تونی دست بندیکت رو گرفت و بلند شد.

ــ ظاهرا توئم همینطور!

پورتالی روی سقف باز شد و کریس و رابرت افتادن روی تخت خوابی که وسط اتاق قرار داشت. و درنهایت استفن که خیلی عادی از پورتال دیگه ای بهشون ملحق شد.

اسکارلت با چهره ی درهم کشیده از درد دست کشید به کمرش. تونی با سر به استفن اشاره کرد و گفت: خود عوضیش اومد.

بندیکت با نگرانی رفت طرف اسکارلت.
ــ حالتون خوبه؟

اسکارلت سرش رو تکون داد و بندیکت با اخم به استفن نگاه کرد و گفت: مشکل تو با ما چیه؟

استفن بی تفاوت یقه ی شنلش رو صاف کرد و گفت: مشکل من اینه هیچکدوم از شماها نمیخواین درک کنین الان اوضاع چقدر وخیمه!

ــ هیی ایوانز! بهتره همین الان اون امریکن است و تکون بدی و بذاری من بلند شم!

تونی دست به سینه کنار استفن وایستاد و پرسید: اونا چرا مثل اسکلا رفتار میکنن؟!

کریس افتاده بود روی رابرت و رابرت که ریز نقش تر از کریس بود برای خلاص شدن از اون وضعیت تقلا میکرد. تا اینکه کریس بلند شد.

تونی به استفن گفت: پس اون بازیگر توئه، درسته؟
بندیکت مودبانه دستش رو دراز کرد سمت تونی و گفت: بندیکت... کامبربچ.
ــ تونی استارک!

رابرت دستش رو انداخت دور گردن استفن و گفت: نظرت چیه؟
استفن تهدید آمیز جواب داد: بهتره دستت رو برداری. تونی طعنه آمیز گفت: وگرنه چیکارش میکنی جادوگر؟ تبدیلش میکنی به یه جوجه اردک؟

استفن نفس عمیقی کشید و به چشم غره ی ترسناکی بسنده کرد. رابرت دستش رو برداشت و کنار بندیکت وایستاد.

سکوت سنگینی بر جمع حاکم شده بود. کریس به اون چهار نفر که در اصل دونفر بودن نگاه کرد. تماشای این صحنه همچنان براش غیرقابل باور بود و انتظار لحظه ای که از خواب بیدار شه رو میکشید.

The world without borderWhere stories live. Discover now