part 10 (Avengers assemble!)

566 126 16
                                    

ــ اشکال نداره راحت باش. اگر نیستی میتونی تا وقتی لباسات خشک میشن یه ملحفه بپیچی دور خودت. متاسفم که لباس اندازه ات بجز اون شلوارک نداشتم.

لوکی با فنجون چای ای که توی دستش بود به ثور که فقط شلوارک گل گلی پاش بود نگاه کرد.

ــ لوکی اون چیه؟

لوکی درحالی که سعی میکرد نگاهشو از شکم ثور بگیره گفت: یه فنجون چای داغ برای تام.
ــ ولی فک کنم سرد شده دیگه ازش بخار نمیاد.
لوکی با حرص سرشو تکون داد و گفت: یه فنجون چای برای تام!
ــ مطمئنی اون چایه؟ اخه رنگش...

لوکی با عصبانیت فنجون رو کوبید روی میز ومقداری از چای داخلش ریخت روی میز.

ــ این یه فنجون مزخرفه که همینجوری گرفتم دستم. تمومش میکنی؟
ثور دستاشو گذاشت روی شکمش و گفت: اصلا برای چی چای درست کردی؟
ــ برای اون آقای مهربونت که عشق چایه! فکر کردم حالش بد شده.
ــ ولی اون الان داره سرحال داره راه میره.

لوکی دستاشو مشت کرد و عصبی چند قدم جلو رفت.

ــ اصلا تو اینجا چه غلطی میکنی ثور؟
ــ اینجا اصلا کجاست؟
ــ اگر تو مغز کوچیکت میگنجه اینجا یه بعد دیگه است. یه بعدی که زندگی کوفتی ما براشون فیلم و کتابای قصه ی تصویریه! و اون ازگارد و همه ی خدایانشم یه سری افسانه ی قدیمی و بدرد نخورن. و اونی که تو بهش میگی آقای مهربون بازیگر منه. بخاطر همین انقدر شبیه ایم.

ثور شگفت زده از عصبانیت و فریاد لوکی بهش نگاه کرد. لوکی ای که میشناخت معمولا آروم بود حتی در مواقعی که شرور میشد اما لوکی ای که روبروش وایستاده بود از عصبانیت رنگش داشت به آبی متمایل میشد.

تام درحالی که دو دستی لپ تاپشو که درش باز بود گرفته بود و با شونه اش گوشی تلفن رو چسبونده بود به گوشش اومد.

ــ آره آره... مشکلی نیست..منتظر میمونم فقط بهش بگو که این موضوع خیلی مهمه...ممنونم که درک میکنی و دوباره معذرت میخوام از اینکه بی موقع زنگ زدم.... نه نگران نباش حال من کاملا خوبه... توئم همینطور!

تام با یه دستش لپتاپ رونگه داشت و خم شد تا فنجون چایی روکه لوکی براش اورده بود برداره. ثور با دیدن دست تام که کم کم از سنگینی لپ تاپ داشت میلرزید بلند شد و اون رو از دستش گرفت.

تام با لبخونی از ثور تشکر کرد و به میز نهارخوری چهار نفری ای اشاره کرد تا ثور لپ تاپ رو اونجا بذاره و درحالی که داشت به حرفای شخص پشت تلفن گوش میداد از چایش چند قلوپ خورد. برای لوکی چشمک زد و بعد از نشون دادن انگشت شصتش به لوکی و لایک دادن بهش گوشی رو با دستش گرفت و رفت کنار ثور نشست.

The world without borderWhere stories live. Discover now