ــ اون فقط یه بازیگر احمقه!
ــ اما اون منه.
ــ من وقتمو نمیذارم تا یه توی دیگه رو ببینم.تام نفس عمیقی کشید و به ثور و لوکی که طبق معمول داشتن باهمدیگه بحث میکردن نگاه کرد. ثور داشت یه جورایی به لوکی التماس میکرد تا باهاش بره کریس رو ببینن.
تام با بالابردن دستاش به بحث لوکی و ثور خاتمه داد. برادرای ازگاردی به تام خیره شدن.
ــ ثور، با راه حلی که کریس داد میتونم برات بلیط هواپیما بگیرم. اما برای تو لوکی، راه حلی پیدا نکردم.
ثور با لحن جدی ای گفت: مگه اون سنگی که لوکی داره نمیتونه ما رو جا به جا کنه؟
لوکی بلافاصله گفت: نه! نمیشه!
تام به تایید از حرف ثور ادامه داد: چرا نه؟ مگه ما با تسرکت تله پورت نکردیم؟
لوکی عصبی گفت: بخاطر همونه که نمیتونیم ازش استفاده کنیم.
ــ یعنی چی؟لوکی چشماش رو بست و جوابی نداد. تام و ثور بهم دیگه نگاه کردن هردوتاشون این حالت لوکی رو خوب میشناختن، لجبازی!
تام آهسته سرفه کرد و ثور گفت: مشکل چیه هیدلستون؟ چرا نمیتونی برای اون بلیط بگیری؟
ــ مشکل اینه تو و لوکی وجود خارجی ندارید و به طور کلی من و لوکی نباید باهمدیگه تو جاهای عمومی بچرخیم! تو قراره به جای کریس حاضر باشی اما کاری برای اون از دستم بر نمیاد.
ثور چند ثانیه فکر کرد. همزمان بشکنی زد و گفت: لوکی میتونه تغییر شکل بده!
ــ اینکارو نمیکنم.
تام که سرحال اومده بود گفت: لوکی! تو یکی از قدرتات همینه مگه نه؟ چرا ازش استفاده نکنیم؟ برای تو که مثل آب خوردنه.
ــ نه نیست!
ثور به لوکی اخم کرد و گفت: برادر!!
لوکی چشماشو باز کرد و گفت: نه اینکار و نمیکنم، چون تو این جهان بی خاصیت هیچ خبری از جادو نیست و من هربار دارم ضعیف تر میشم.
ــ چرا با تسرکت مارو نمیبری اونجا؟
ــ چون یه موجود میدگاردی ضعیف همراهمونه که نمیتونیم با اون بریم.ثور به تام نگاه کرد. تام خجالت زده با یادآوری اتفاقی که براش افتاده بود سرشو انداخت پایین. لوکی دوباره چشمش رو بست.
بعد از چند دقیقه سکوت طولانی و کش دار ثور دستی به ریشش کشید و به ریش تام اشاره کرد.
ــ اگر اونا رو بزنی خیلی بیشتر شبیه لوکی میشی.
ــ لوکی خود منه!
لوکی زیر لب جوری که ثور بشنوه گفت: احمق!ثور با ژست خاصی دستشو گذاشت روی شکمش و گفت: اگر اینجوریه، تو میدونی قراره چه اتفاقی بیوفته؟ منظورم اینه که....
با نگاه مختصری به لوکی، با حرکات لبش بدون صدا گفت: لوکی زنده است؟
لوکی محکم و جدی جواب داد: دونستن آینده کمکی بهت نمیکنه برادر!
YOU ARE READING
The world without border
Fanfiction[ جهان بیمرز ] 💫این یه توهم نیست! این عوارض جانبی ناشی از مصرف مواد مخدرم نیست. این یه دنیای بدون مرزه.. و لوکی؛ خدای شرارت. کسی بود که این مرز ها رو درهم شکست•🔥 { چی میشه اگر شخصیتها با بازیگراشون روبرو بشن؟!}