ــ بنظرت وقتی کارمون تموم شد توی خونه رام میده؟
ــ محض رضا خدا! آقای کامبربچ میتونی یه لحظه از فکر زنت و خونه بیای بیرون؟
ــ آخه...
ــ دنیا الان در خطره اگر زودتر یکاری نکنیم و اتفاقاتی که افتاده رو راست و ریست نکنیم دیگه خانواده ای نداری که بهش فکر کنی.بندیکت تصور میکرد استفن یه چشمه هایی از فان بودن و شوخی های بامزه داره اما هرچی بیشتر از آشنایی باهاش میگذشت متوجه میشد که سخت در اشتباه بوده.
ــ بنظرت بهتر نبود یذره عقب تر پورتال باز میکردی؟! ما الان دم دم در خونه اشیم. حداقل میتونستی دم در حیاط یه پورتال باز کنی.
استفن بی طاقت دستشو دراز کرد و زنگ در و زد.
ــ وقت تشریفات نداریم!
استفن لبه ی شنلشو صاف کرد.
ــ یادآوری کنم که با دیدنش شوکه نشی، اون بی نهایت...
در باز شد و با همون لبخندش که منحصر به خودش بود به چهارچوب در تکیه داد.
ــ هی سلام!
یهو یه نفر با سرعت فشنگ بندیکت و استفن رو کنار زد و چسبید به رابرت.
ــ آقای استارک! آقای استارک شما حالتون خوبه!
رابرت دستاشو گرفت بالا و انگار که چیز چندش آوری بهش چسبیده بود با تعجب به بندیکت و استفن که اوناهم متعجب بودن نگاه کرد.
ــ همون سوال همیشگی رو میپرسم. اینجا چه خبره؟ جشن هالووین گرفتین؟ حیف شکلات ندارم، اکستون و اوری به هیچ چیز حاوی شکر رحم نمیکنن. هی بچه جون بهتره دیگه از من جدا بشی. کاستومت خیلی قشنگه ولی بیخیال دیگه.
استفن که تازه داشت از شوک شباهت رابرت با تونی در می اومد به اون پسر که با دوتا دست محکم رابرت و بغل کرده بود نگاه کرد و گفت: اسپایدرمن؟!
رابرت با سختی حلقه ی دستای پیتر رو باز کرد و اونو محترمانه به عقب هول داد.
ــ تام تویی؟! بندیکت نگفته بودی تامم باهات میاد... هی پسر حالت خوبه؟!
رابرت به صورت سرخ و چشمای خیس و پف کرده ی پیتر نگاه کرد.
ــ آقای استارک باورم نمیشه که شما زنده اید!
پیتر با ناراحتی دست کشید به صورتش و اشکاش رو پاک کرد اما موج جدید اشکاش بی اختیار شروع شد.
رابرت پیتر و بغل کرد و گفت: چیزی نیست بچه.
حالا نگاهش سمت استفن بود.
YOU ARE READING
The world without border
Fanfiction[ جهان بیمرز ] 💫این یه توهم نیست! این عوارض جانبی ناشی از مصرف مواد مخدرم نیست. این یه دنیای بدون مرزه.. و لوکی؛ خدای شرارت. کسی بود که این مرز ها رو درهم شکست•🔥 { چی میشه اگر شخصیتها با بازیگراشون روبرو بشن؟!}