part 8 (Avengers assemble!)

606 123 98
                                    

ــ کیه زنگ میزنه؟!

تام با وحشت به لوکی که خنجرشو گذاشته بود زیر گلوش نگاه کرد. لوکی هرموقع عصبانی میشد و میخواست تهدید کنه اینکارو میکرد اما تام هنوز بهش عادت نکرده بود.

ــ آروم باش. پیکه، پیتزاهامون و اورده.
ــ جامون و لو دادی؟
ــ لو دادن این نیست، اینجا خونه ی منه!
ــ جای منو، نه خودت.

تام به لوکی خیره شد.

ــ بهم اعتماد داشته باش، میذاری برم پیتزا ها رو بگیرم؟

لوکی خنجرشو غلاف کرد. تام رفت در و باز کرد.
مرد تقریبا مسنی که رنگ سفید و قرمز لباس کارش چرک شده بود با بی حوصلگی گفت: یدونه از این ولگردای خیابونی غذاهاتون و دزدید، هرچند که میگه سفارش مال خودشه.

تام چشماشو ریز کرد و سعی کرد اسم اون مرد که روی سنجاق سینه ی طلایی رنگ کدر و خش افتاده نوشته شده بود رو بخونه.

ــ جیکوب؛ اممم بنظرم...
ــ خیلی دلم میخواست با مشت بزنم تو صورتش اما قبلا بخاطر اینکار اخراج شدم. دلم نمیخواد دوباره این اتفاق بیوفته.

تام از بالای شونه ی جیکوب به ولگردی که جعبه های پیتزا دستش بود و پشت بهشون مشغول خوردن بود نگاه کرد.

ــ نه نه؛ مشکلی نیست. حساب میکنم!

و از کیف پولش چندتا اسکناس دراورد.

ــ بقیه اشم باشه برای خودت.
ــ ممنونم ولی میتونم یه مشت به اون یارو بزنم؟ خیلی رفته رو مخم!

صدای ناگهانی لوکی که همراه با گرمی نفساش از پشت گوش تام اومد مو به تنش سیخ کرد. لوکی صداشو نازک کرد و مثل تام گفت: آره میتونی بزنیش.
ــ اووو! اینه مرد! بهت میخورد از اون سوسولای تیتیش مامانی انگلیسی باشی.
جیکوب رفت طرف ولگرد. تام که تازه به خودش اومده بود و لوکی که پشت سرش وایستاده بود رو با یه دستش هول داد عقب و دویید طرف جیکوب.

ــ هی نه نه، تو نمیتونی همینجوری اونو بزنی... یا خدای من!

تام با چشمای گرد شده به ولگرد که دهنش پر از پیتزا بود نگاه کرد. جیکوب با اخم از مزاحمت تام گفت: این یارو رو میشناسی؟
تام با لکنت گفت: امم.. آره.. آره.. اون..
تام یه دستشو گذاشت روی دهنش.
ــ ها! دیدی بهت گفتم اینا مال منه! من ثورم؛ خدای رعد!

تام سعی کرد به جیکوب لبخند بزنه تا بهش بفهمونه همه چیز عادیه اما لبخندش‌در حقیقت فقط باز کردن دهنش بود.

The world without borderWhere stories live. Discover now