_ شما دارید چیکار میکنید؟
ثور روی مبل نشسته بود و با اشتیاق مشغول بازی با پلیاستیشن کریس بود. کریس سرش رو گذاشته بود روی پاهای ثور و دراز کشیده بود اما پاهاش از دسته ی کاناپه آویزون شده بود. لوکی درحالی که روی زمین نشسته بود به پایه ی کاناپه تکیه زده بود.
کریس و لوکی به گوشی هاشون خیره شده بودن. هر سه نفر بی توجه به تام که با حوله ی سفید رنگی موهاش رو خشک میکرد؛ غرق بازی بودن.
ثور با خنده گفت: برادر تو واقعا یه نوب به تمام معنایی!
کریس با جدیت جواب داد: یالا ثور! اینجا فورتنایت نیست که بتونی پشت اون سازه های احمقانه ای که میسازی قایم...
ثور تقریبا فریاد زد: لوکیییی!
لوکی با نیشخند خبیثانه ای گفت: الان بهت میگم نوب سگ کیه!
کریس: نه لوکی! تو نباید ثور و نشونه بگیری! اینجا ازگارد نیست که!تام به صفحه ی تلوزیون خیره شد. بجز اینکه اون سه تا باهم تو یه تیم بودن سردر نمیاورد دارن چیکار میکنن.
یکبار دیگه گلوش رو صاف کرد.
_ اهم..!همزمان لوکی از جاش بلند شد. با عصبانیت موبایل تو دستش که متعلق به تام بود رو نگاه کرد و بعد پرتش کرد به طرف صاحبش. تام ناخودآگاه سرش رو دزدید و جاخالی داد. اما پشت سرش صدای برخورد موبایلش با دیوار و خرد شدنش رو شنید.
تام با وحشت لوکی خشمگین رو برانداز کرد. با وجود اضطرابش به خودش افتخار میکرد که انقدر خشم لوکی طبیعی و تاثیرگذار بود! اما دلش به حال خودش که بعد از یکساعت استراحت تو وان آب گرم فکر میکرد آشوب و هرج و مرج قراره کمتر شه میسوخت.
کریس از جا پرید و ثور از دست از بازی کشید و به تام و لوکی نگاه کرد.
ثور با حالت عجیبی به لوکی نگاه کرد. انگار به خشونتای لوکی عادت داشت. از تام پرسید: تام، خوبی؟!
تام فقط سرش رو تکون داد.
کریس که حالا با حالت تدافعی نشسته بود خیره لوکی رو نگاه میکرد. حباب فانتزیش ترکیده بود، باید باور میکرد لوکی - همون لوکی خشمگین دوهزار و دوازده با نفرت از انتقام جویان- اینجا وایستاده.
تام بالاخره با نگرانی پرسید: لوکی حالت خوبه؟
لوکی بدون بالا بردن صداش با خشمی که از چهره اش نمایان بود جواب داد: من اون کریس اوانز و میکشم!
تام ابروهاش رو انداخت بالا؛ تعجب کرده بود اما کریس وحشتش از این بود که لوکی به سرش نزده باشه اوانز رو بخاطر کاپیتان آمریکا بودن بکشه. لوکی میدونست؟!
YOU ARE READING
The world without border
Fanfiction[ جهان بیمرز ] 💫این یه توهم نیست! این عوارض جانبی ناشی از مصرف مواد مخدرم نیست. این یه دنیای بدون مرزه.. و لوکی؛ خدای شرارت. کسی بود که این مرز ها رو درهم شکست•🔥 { چی میشه اگر شخصیتها با بازیگراشون روبرو بشن؟!}