ــ بوی دردسر میاد!
ــ داری بو میکشی واقعا؟بندیکت محکم پاشو گذاشت روی ترمز و ماشین رو پارک کرد. استفن یکی از ابروهاشو انداخت بالا و به بندیکت نگاه کرد. بندیکت خجالت زده از حرفی که زده بود شونه هاشو انداخت بالا و گفت: خب مگه این حرفی نیست که شما معمولا میزنید؟
ــ معلومه که نه! کی شما ها رو برای نقشایی که بازی میکنید گزینش میکنه؟
بندیکت شاکی گفت: بهت بر نخوره دکتر ولی این بازی بی نظیر من در نقش تو بود که خیلی تحسین شد. نه جادو جمبلای قهرمانانه ی تو! در ضمن...استفن بی توجه به سخنرانی بندیکت از بالای شونه اش نگاهی به بیرون انداخت.
ــ پلیس اینجا چیکار میکنه؟
بندیکت از حرف زدن دست کشید و به همونجایی که استفن داشت نگاه میکرد نگاه کرد. ماشین پلیس و جمعیتی که با توجه به اون ساعت از نیمه شب زیاد بودن. بندیکت مضطرب به استفن نگاه کرد. اگه دکتر استرنج اومده بود سراغش یعنی لوکی.. تام..
ــ بلایی سر تام اومده؟
ــ اگر میگی تلفنتو جواب نداده؛ احتمالا!
ــ خیلی دلگرم کننده بود.بندیکت سرشو کوبید روی فرمون ماشین. هر ساعتی از روز اگر به تام زنگ میزدی جواب میداد. هرساعتی!
استفن خیلی جدی گفت: ببین اگر میگی بازیگر نقش لوکی اینجا تئاتر اجرا میکرده با این شلوغیا حدس زدنش سخت نیست که لوکی اومده اینجا دنبالش.
بندیکت دوباره سرشو کوبیده به فرمون و به استفن نگاه کرد.
ــ خیلی خب باشه. من میرم ببینم چه خبره. لطف کن همینجا منتظرم بشین.
و بدون هیچ حرف دیگه ای از ماشین پیاده شد. با تردید رفت سمت ساختمون. صدا پچ پچ مردم رو به وضوح میشنوید.
ــ خودشه؟
ــ اسمش چی بود؟ اسم سختیم داشت.
ــ بندیکت!
ــ بازیگر نقش شرلوک هلمزو اون جادوگره.
ــ آره آره اون یکی از دوستای صمیمی تامه!بندیکت بی توجه به نگاه ها، انگشتایی که به طرفش گرفته میشد و دوربینایی که نشونه اش گرفته بودن نوار زرد رنگی که دور محدوده کشیده شده بود رو رد کرد و روبروی ماموری که اونجا وایستاده بود ایستاد.
مامور لبخند تصنعی ای زد و گفت: متاسفم ولی باید اونور منتظر بمونید.ــ با توجه به شرایطم میدونی که نمیتونم.
ــ اوه البته، چه کمکی از دستم بر میاد آقای کامبربچ؟
ــ طبیعیه که وقتی تا اینجا اومدم قصد داشته باشم برم داخل ساختمون!
YOU ARE READING
The world without border
Fanfiction[ جهان بیمرز ] 💫این یه توهم نیست! این عوارض جانبی ناشی از مصرف مواد مخدرم نیست. این یه دنیای بدون مرزه.. و لوکی؛ خدای شرارت. کسی بود که این مرز ها رو درهم شکست•🔥 { چی میشه اگر شخصیتها با بازیگراشون روبرو بشن؟!}