ــ یبار دیگه بگید من چرا باید برای شما تعریف کنم که چه اتفاقی افتاده؟ تو که خودت اونجا بودی!
ــ اگر بهمون نگی چه اتفاقی افتاده ما هم قرار نیست بهت بگیم کجایی.
ــ تانوس نصف دنیا رو ازبین برد و تو داری از من میپرسی چه اتفاقی افتاده؟ این جادوگره که نمیگه تو بگو راجرز!کریس دستپاچه خودشو جمع و جور کرد و صاف نشست. یذره فکر کرد و گفت: اممم خب...
استفن با پوزخند گفت: متاسفم تونی اما فقط من میتونم بهت بگم دقیقا اینجا چه خبره.
اسکارلت یه دستشو گذاشت زیر چونه شو گفت: آره توضیحات جامع راجرز کمتر از یک دقیقه طول کشید.
کریس شونه هاشو انداخت بالا و گفت: من فقط خیلی خلاصه و مختصر برات توضیح دادم تا با دیدنشون هول نشی!
استفن بلند شد و رفت سمت در اتاقی که رابرت منتظر بود تا استفن اجازه بده بیاد بیرون.
ــ واقعا ممنونم ازت راجرز!
ــ چرا به من میگی راجرز وقتی اسمم کریسه؟ حتی میتونی اوانزم صدام کنی.اسکارلت بی توجه به کریس دوباره به تونی نگاه کرد و با لحن معمولی ای گفت: یعنی تانوس بشکن زد و پودر شدید؟ اون انجامش داد...
تونی گوشه ی لبشو با عصبانیت گاز گرفت و گفت: منو اون دختره پودر شدیم.استفن دستشو گذاشت روی دستگیره در اما در رو باز نکرد.
کریس گفت: بنظرت هنوزم بهش نگیم؟
تونی خیلی جدی گفت: فهمیدن اینکه تو استیو راجرز نیستی و توئم.... بهت نمیخوره ناتاشا رومانوف باشی. اما تو دکتر فکر کردی چیزی که از من مخفی کردی انقدر ترسناکه که تحمل شنیدنشو ندارم؟استفن با پوزخند چرخید طرف تونی.
ــ انگار خیلی چیزا میدونی استارک.
ــ بجز اون که خودش گفت اسمش کریسه حدس زدن بقیه ی چیزا آسون بود، البته که حدسم درسته من یه نابغه ام!
کریس با صدای آروم تری گفت: اما تو که فقط گفتی اسکارلت ناتاشا نیست.اسکارلت با هیس بلندی کریس و ساکت کرد. استفن سرشو تکون داد و گفت: رازتو بهمون بگو نابغه!
ــ من پودر شدم و وقتی چشمامو باز کردم درگیر یه زندگی جدید بعد از شکست دادن تانوس شده بودم. یه دختر داشتم و دستای خودم اونو کشتم و مردنشو تماشا کردم!
با این حرف تونی، کریس و استفن شوکه شدن. با قطع شدن صدای قدمای رابرت که بی وقفه دور اتاق میچرخید معلوم شد که این حرف روی اونم تاثیر گذاشته.
تونی اخم کرد. کریس و استفن دائم بهم نگاه میکردن و نوبتی دهن یکیشون برای حرف زدن باز میشد اما چیزی جز سکوت شنیده نمیشد. تونی بیخیال اون دو مردی که هنگ کرده بودن به اسکارلت که کنارش نشسته بود و با اخم خفیف ناشی از فکر کردن به حرفاش گوش میداد نگاه کرد.
ــ خب بعد از اون سوگواری و اتفاقات بعدش، من با خشم عجیبی نسبت به کپ تو خیابون میچرخیدم و پیداش کردم. حدس من اینه که یا دارم خواب میبینم یا اینکه...
ــ تو مورگان و کشتی؟!کریس بالاخره سوالی که توی ذهن خودش، استفن و احتمالا رابرت میچرخید و پرسید. تونی با خط صافی که لب هاش تشکیل داده بودن پرسید: مورگان کیه؟
یهو در با شتاب باز شد و دستگیره اش توی پهلوی استفن فرو رفت. استفن صورتشو درهم کشید و رفت عقب. کریس با یه دست محکم زد روی پیشونیش.
رابرت سراسیمه دستاشو تکون داد و گفت: تو به غیر از اونم مگه بچه داری؟
تونی بلند شد و در برابر رابرت گارد گرفت.
ــ خیلی خب بهم بگید اینجا چه خبره!
کریس دستاشو به نشونه ی دعوت به آرامش تکون داد و گفت: آروم آروم، چیزی نیست قرار بود بهت بگیم دیگه.
تونی با آرامش تیشرتشو صاف کرد و گفت: هنوزم ترسناک تر از قبلیه نیست. خب بگو تو کی هستی؟ یه نسخه ی مسخره تر از خودم؟
رابرت شونه هاشو انداخت بالا و گفت: یه جورایی میشه گفت، ولی ما هردوتامون باحالیم و اسم من رابرته.تونی دستشو سمت رابرت گرفت و گفت: تونی.
رابرت با لبخند کجی که درست مثل لبخند تونی بود گفت: تو مثل پسرمی ولی اینجوری احساس پیری بهم دست میده پس...
ــ این میتونه شروع یه دوستی خوب باشه.تونی و رابرت باهمدیگه دست دادن. کریس که هاج و واج نگاهش بین رابرت و تونی در چرخش بود به اسکارلت نگاه کرد و گفت: اونا مثل برادرای دوقلو ان!
ــ خب معلومه. بخاطر اینکه اونا دقیقا یه نفرن!
ــ چرا هیچکدومشون نمیخواد قاطی کنه؟ هضم این ماجرا خیلی سخته! من که طاقتشو ندارم استیو و ببینم.استفن گلوشو صاف کرد و گفت: آقایون! اگر این مراسم دوستی تموم شده بریم سر بحث اصلی.
YOU ARE READING
The world without border
Fanfiction[ جهان بیمرز ] 💫این یه توهم نیست! این عوارض جانبی ناشی از مصرف مواد مخدرم نیست. این یه دنیای بدون مرزه.. و لوکی؛ خدای شرارت. کسی بود که این مرز ها رو درهم شکست•🔥 { چی میشه اگر شخصیتها با بازیگراشون روبرو بشن؟!}