𝑪𝒉0

19.1K 2.4K 318
                                    

اون داستان رو شنیدید که پروانه به خرس گفت "دوستت دارم"؟ خرس گفت "الان میخوام بخوابم، بعدا حرف میزنیم". اون به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط سه روزه. شاید اگر چانیول این داستان رو شنیده بود هرگز چشماشو روی حقایق نمیبست و فرصتشو غنیمت میشمرد.

گاهی اگر یه دوستت دارم رو ثانیه‌ای به تاخیر بندازی ممکنه سالها دیر شه. باید میدونست هرگز چیزی به اسم "هنوز وقت هست" وجود نداره چون مفهومی هست به اسم "دیر شدن". اونقدر وقت نیست که بخوای حرفای مهم رو نگفته بزاری. به‌راستی اگر مردم میدونستن فرصت باهم بودنشون چقدر محدوده، همدیگه رو نامحدود دوست میداشتن؟

حقیقتا فرودگاه‌ها بوسه‌های بیشتری از جشن ها دیدن و دیوارای بیمارستان دعاهای بیشتری از عبادتگاه‌ها شنیدن چون ما همیشه همه‌چیزو موکول میکنیم به زمانی که چیزی درحال از دست رفتنه. برای چانیول هم اینطور بود، چون زمانی که اون‌شب برفی از کوچه تنگ و تاریک بیرون دوید، فقط میخواست مطمئن بشه همچی قرار نیست اینجا تموم شه، همچی درست میشه و هنوزم فرصت داره. نه یه زخم جدید با دردی آشنا که آیینه داغ سالهای نحس باقی مونده بشه.

اون دوید حتی وقتی قلبش تو گلوش میزد و سرما مثل ریشه‌هایی از زمین به پاهای سست و بی‌رمقش چنگ میزد تا اونو برای چندمین بار زمین بکوبه و از جلو رفتن بازداره. حتی اگر تو همین فاصله کوتاه تا بیمارستان روبه‌روش میمرد هم باید میرفت چون ابدا قرار نبود نسبت به خون فردی که تو دستاش نشسته بود آروم و قرار بگیره.

با چشمایی خیس از اشکِ وحشت و زبونی که برای هیچ‌ کلمه‌ای نمیچرخید داخل خیابون خیز برداشت و نگاهشو حتی لحظه‌ای از ماشین آمبولانسی که مثل کورسوی امید فقط کمی جلوتر کنار ورودی بیمارستان قرار داشت نگرفت اما همون لحظه سایه بزرگی که با نور تیز و کورکننده‌ای سمتش میومد، بدن درشت و محکمش رو با بی‌رحمی تمام، طوری از زمین جدا کرد که با سینه اش سمت تیربرق کنار خیابون پرت شد و زیرش سقوط کرد.

برای یلحظه جوری که انگار هیچ دردی رو حس نمیکنه بلافاصله خواست ازجا بلند شه اما متوجه شد هیچکدوم از استخوناش باهاش همکاری نمیکنن. میخواست سر برگردونه و چیزی که دنبالش بود رو ببینه اما جمعیتی که نزدیک میشدن و شلوغ میکردن مسیرشو بستن. حتی سعی کرد فریادی که تو سرش بود رو زمزمه کنه اما فهمید حتی نمیتونه نفس بکشه و شاید حق با مردمی بود که بالای سرش ایستاده بودن:

"آمبولانس اونجاست!!"

"فکر نکنم زنده بمونه"

"راننده اتوبوس مرده!!!"

"چطوری هنوز چشماش بازه؟ میتونه نفس بکشه؟"

"خدای من همینکه بعداز اون ضربه هنوز تکه‌تکه نشده معجزس!"

تازه متوجه شد وضعیتی که داشت، تنها مثل ماهی بود که بیرون آب قبل از مرگش تکون میخوره وگرنه بنظر نمیرسید بتونه هیچکدوم از کارهایی که میخواست رو انجام بده. تنها کاری که کرد چرخوندن مردمکای خیسش سمت کوچه‌ای که ازش بیرون اومده بود و دوختن نگاهش از بین لخته خون و موهای چسبیده به صورتش سمت شخصی بود که از انتهای کوچه تو تاریکی بهش نگاه میکرد.

سینه‌اش از نبود اکسیژن میلرزید و فهمید دنده‌هاش ریه‌اشو پاره کردن. تمام زورش جمع شد تو گرفتن انگشتای آغشته به خونش سمت اون کوچه اما هیچکس متوجهش نشد. اونا چانیول رو سمت بیمارستان اونطرف خیابون بردن و بکهیون از انتهای کوچه فقط تا آخرین لحظه بهش خیره موند. این یه پایان بود.

هرگز این چهار چیز رو نباید شکست؛ اعتماد، قول، رابطه و قلب. صدا ندارن اما تاوان دارن! هیچکس نمیتونه یه داستانو عمیقا بفهمه مگراینکه بخشی از اونو دیده یا زیسته باشه. این داستان عشق و درده. همه اشتباه کردن، اما باید اینم میدونستن که هر اندیشه غلطی تو دریایی از خون پایان میگیره، اما تو خون دیگران!

***

خب این درواقع بخشی از داستان بود و اگر هنوز با خوندن مقدمه جذبش نشدید باید رک بگم اگر با کارهای قبلی من آشنایی داشته باشید، قطعا این فرصت رو به این فیکشن میدید که خودشو ثابت کنه و در غیراینصورت امیدوارم فقط شروعش کنید و لذت ببرید.

این داستان طولانی و سنگینه پس هروقت از لحاظ روحی آمادگیشو داشتید شروعش کنید! هیچکس شمارو هیچوقت مجبور و موظف نمیکنه که در زمان معین و کوتاهی یه داستان رو تموم کنید!! پس اگر داستان طولانیه و ارزش خوندن داره، براش وقت بزارید، موسیقی های بی‌کلامی که تو چنل تلگرامم مخصوص  داستان معرفی کردم رو پلی کنید و هر وقت که احساس کردید الان حوصلشو دارید سراغش بیایید و اونو از سر بگیرید، بجای اینکه با عجله و بی‌صبری فقط برای رسیدن به آخرین چپتر اونو از سر بگذرونید و یا حتی رها کنید. همیشه دنبال پایانیم!

از یه داستان طولانی با ژانر معمایی انتظار نداشته باشید همه‌چیو توی ده چپتر اول فاش کنه پس بهش اجازه بدید مدت طولانی، در ذهن و خاطرات شما نفوذ کنه و همراهتون باشه چون این سبک صحیح یه خواننده‌‌ی واقعیه.

تیزر ویدئویی بالا تگ شده، حتما ببینیدش!

انتهای هر چپتر یک فکت از داستان گذاشته میشه که دونستنش براتون لازمه.

اصوات درونی ذهن کاراکتر ها "مورب" نوشته شدن.

برای کشف داستان صبور باشید!

شاید اطلاعات درون داستان تابه‌حال به گوشتون نخورده باشه اما همشون با مطالعه و براساس واقعیت هستن.

بابت غلط املایی یا بهم چسبیدن بعضی از کلمات شرمندم. متن رو وقتی از فایل ورد به واتپد منتقل کردم خراب شد. به مرور درستش میکنم.

و نهایتا برای این فیکشن ماه ها مطالعه انجام شده و تا این لحظه سخت‌ترین چیزی بوده که نوشتم پس لطفا با ووت و کامنت و معرفیش به بقیه ازش حمایت کنید. 56 چپتر یکجا اپ شده اما بقیه‌ی داستان هفتگی آپ شده!

آهنگ تیزر، پوسترها، البوم اهنگای بی‌کلام که حین خوندن گوش بدین، ناشناسم، فکت‌های تازه، روزمرگی و...تو چنل تلگراممه
@CYNTHIA_PAUL

چپترا زیادن پس حین خوندن به هر چپتر ووت بدید تا بعدا براتون کار سختی نشه.
امیدوارم لذت ببرید.

Undertaker (COMPLETED)Where stories live. Discover now