ظهر بود و بار لوپین تو خلوتترین ساعت خودش بسر میبرد. محیط چوبی و زیرزمینی اونجا با نورهای رنگی ثابت و موسیقی جاز آروم، از عده کمی که پشت میزها نشسته بودن پذیرایی میکرد. صدای الکساندرا، دختر هفدهسالهای که موهای کوتاه بنفش و خطچشم غلیظش سن کمشو بخوبی پوشش میداد، به گوش میرسید که بین گروهی از مردا نشسته بود و زیر نگاه خمار و نیشخنداشون براشون نطق میکرد:
-اینجاهم دیگه جای زندگی نیست. معلوم نیست این دولتی های حرومزاده چه گندی به جامعه زدن که بوش این پایین ماروهم داره خفه میکنه. یه سیب بدزدی میشی دزد اما یه کشور با آدماشو بدزدی میشی سیاستمدار. گور بابای قدرت. فکر کردی کم ازشون کشیدم؟ هر نوعیش میخواد باشه. از خودی هم کم نخوردیم. رفیقامون انگار بیشتر از همه چشم دیدن صلح با خودمونو ندارن که مثل زالو میچسبن و تا تهشو درنیاوردن ول نمیکنن. البته نه اینکه بگم از پسشون برنمیام ها، اتفاقا دکوپوزشونو به موقع صاف میکنم. اما من خودم کلا بچه باحالیم. الان مثلا چندوقت پیش یه معرکه افتاده بود اینجا و چندنفر به ینفر بود اما جلو نرفتم. یه وقتایی هم تنوع لازمه. من اصولا از سروصدا خوشم میاد واسه همین...
جمله دختر با صدای بلند و وحشتناکی بریده شد که متعلق به شکستن تمام لیوانهای پراز شامپاین بود که به شکل برج روی میز گوشهی سالن برای پذیرایی چیده شده بود، اونم بخاطر اینکه یکی از اونا حالا تو دست چانیولی بود که کنار توده لیوانای شکسته و شامپاین های روی زمین ریخته ایستاده بود و با چشمای سرد و تیرهای به اونا نگاه میکرد جوری که انگار اشتباهش اصلا هم اتفاقی نبوده:
-معذرتمیخوام...فکر کردم کسی گفت سروصدا دوست داره.
مردهایی که اوننزدیکی و حتی کنار الکساندرا نشسته بودن با دیدن اون بوکسر معروف ازش فاصله گرفتن اما نیشخند و زمزمههای آرومی هنوز رو لباشون بود. تنها کسی که سرجاش خشک شده بود و آهسته آب دهنشو قورت داد، دختر جوون بود که خوب میدونست اون مرد لعنتی برای چی اینجاست.
درست چنددقیقه بعد، لیوان مربعی ویسکی توسط دستای ظریف الکساندرا جلوی چانیول با حرص روی پیشخوان بینشون کوبیده شد. مردبزرگتر بدون توجه به لبهایی که دختر روهم میفشرد به همون خشکی لیوانو برداشت و گفت:
-دفعه آخرت باشه وقتی سراغتو میگیرم موش میشی و میوفتی دنبال سوراخ. انقدر جرئت داشته باش وقتی پشت تلفن زبوندرازی میکنی بعدش پشت در و دیوار قایم نشی!
دو مرد درحال تمیز کردن آثار مراسم ورود بوکسر بودن و خندههای آروم عدهای طرف دیگهی سالن رو اعصاب دختر میرفت چون میدیدن الکساندرا چطور با حضور این مشتریش کز کرده. با حرص و عصبانیت روی پیشخوان خم شد و با گرفتن انگشتش سمت چانیول لب زد:
-تو...یه...سادیسمیِ...عوضیِ...بیشعوری!...معلوم هست دردت چیه؟؟ هیچ میدونی از بعد نمایش مسخره اونشبت اینجا، مشتریام نصف شده؟؟ اونایی هم که میان واسه اینه که از این معرکههای دیدنی تخمی ببینن!! ببین رایان دیگه واسم مهم نیست با کی هستی نیستی، فقط این بازیارو ببر یه قبرستون دیگه و کاسبی منو به گند نکش لعنتی!!
YOU ARE READING
Undertaker (COMPLETED)
Fanfiction✫چانیول، یه بوکسر زیرزمینی 35 سالست که تو روسیه همه به اسم رایان میشناسنش و از بعد تصادف پارسالش، دنبال گذشتش و شخصی که از بعد تصادف فراموشش کرده میگرده. ✫بکهیون، بهترین بالرین و پاتیناژکار 28 ساله روسیهست که به جز رنگ موهاش، انگار صورت و لحن و رف...