𝑪𝒉76

3.6K 943 225
                                    

لوهان وقتی همراه سهون از عمارت موزانایت خارج شد تا مدت زیادی به حرفایی که تو این چند روز شنیده بود، چیزای جدیدی که فهمیده بود و اتفاقاتی که به همین سرعت مثل بمب تمام زندگیشو منفجر و تخریب کرده بود فکر کرد. به خواست لوهان، اونا باوجود اینکه تنها کمی از نیمه‌شب میگذشت به مزار مادرش رفتن و هرچند صمیمیت و احساس خاصی بین اون مادروپسر وجود نداشت و زمان خوبی هم نبود، اما لوهان ترجیح داد آخرین حرفاشو تو آخرین ملاقاتش با مادرش به زبون‌بیاره.

سهون با صبوری تو ماشین منتظرش موند و وقتی نزدیک صبح شد، اونا به مسافرخونه رفتن تا لوهان معدود وسایلای ضروریشو برداره چون به‌محض روشن شدن هوا، پسرکوچکتر اون مسافرخونه رو فروخت و پولشو تو همون حسابی ریخت که چانیول براش باز کرده بود تا کای بتونه مبلغ تعیین شده بینشون رو بهش منتقل کنه.

هوا دور از انتظار کاملا خشک و بی هیچ برف و بارونی بود و تقریبا ساعت نه صبح بود که لوهان و تنها داراییش که یه ساک کوچیک با خورده‌ریزه‌های متفرقه بود، دوباره تو ماشین سهون نشست. اونا از دیشب صحبت زیادی نداشتن و حالا که داشتن از شهر خارج میشدن، لوهان با رد شدن از گذرگاهی که خروج از فدرال شمال‌غربی و ورود به فدرال‌مرکزی رو اعلام میکرد با تعجب اخم کرد.

سرشو چرخوند تا مطمئن شه تابلویی که دیده بود رو درست خونده و با برگشتن سمت سهونی که کنارش نشسته و رانندگی میکرد، سکوت طولانی و سنگین بینشون بعداز ساعتها خیلی طبیعی شکسته شد:

-داریم کجا میریم؟

-مسکو.

-میدونم داریم میریم مسکو، منظورم اینه چرا؟

سهون هیچ حسی توی چهره و صداش نداشت و بعداز نیم‌نگاهی که به پسر کنارش انداخت به همون سردی جواب داد:

-قراره بریم کلیسای سنت‌باسیل تا بابت تمام گناهانت تقاضای بخشش کنی.

-بی‌مزه‌ترین جوک عمرم بود.

-تا اونجایی که یادمه گفتی جا و مکانش مهم نیست.

لوهان چشماشو دور سرش چرخوند و با بالاتر کشیدن ساکش رو پاهاش نگاهشو به جاده دوخت:

-آره خب...تا وقتی نفهمم اینبار خودت قراره سرمو ببری...بهرحال...ما الان دزد و پلیسیم، نه؟

-من پلیس نیستم!

سهون با اخم کمرنگی جواب داد. ازطرفی یادش اومد وقتی بکهیون پشت‌خط بهش گفته بود چه اتفاقی برای لوهان افتاده چقدر هول کرده بود. اما فعلا پسرکوچکتر از بابت تمام پنهان‌کاریای اون دو مرد، حرصی بود و سعی کرد بدون اینکه نشون بده یا تهاجمی بنظر برسه حرفشو بزنه:

-جاسوس مخفی جوامع سیاه؟ مامور اطلاعات؟ کارآگاه دولتی؟...شایدم یه جاسوس از طرف باندای مافیا بین پلیسا، هوم؟ چون داری از جون و دل واسه اون گنگستر کوچولوی هم‌زبونت مایه میزاری و انگار چیزایی هم بهت ماسیده که وقتی میبینش اونجوری بهش زل میزنی!

Undertaker (COMPLETED)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora