میگن درد مثل پیلهایه که کرم رو به ارزش پروانه میرسونه اما کی گفته درد وقتی تموم میشه، خاطرش شیرین میشه؛ اونم وقتی اونقدر زیاد بوده که بالهات تو همون پیله بشکنن؟ عضوی از اسپتسناز روسیه بودن میتونست هدف مناسبی برای استفاده از موهبتش باشه اما جوری که اونا براش رقمش زده بودن، فقط این هدفو ننگین کردن؛ با گرفتن تمام دلیل و انگیزش. انگار مشکل اصلی سرنوشت چانیول، از همونجایی نقص داشت که پا به این دنیا گذاشت.
آزاروس با چشمایی تیز و نفس حبسشده بهش خیره موند اما چانیول با قفسهسینهای که بسرعت بالاپایین میشد و صورتی جهنمی بهش نگاه میکرد چون شاید بیشتر از دهسال از آخرین بار میگذشت، اما تازگیِ دردی که توی قلبش بود برای رنجوندنش کافی بود. حالا آزاروس بازم پسر بیستوسه سالهای رو میدید که جلوش ایستاده و میگه دیگه نمیخواد ببینتش، ازش متنفره و همهچی تقصیر اون بوده. چانیول حتی هنوزم مثل گذشته داد میزد:
-تو همیشه فقط به من اهمیت دادی نه چیزی که برام مهمه!! بهم میگفتی تنها چیزی که باید بهش اهمیت بدم، گرفتن اون رتبهست نه هرچیزی بیرون از اینجا و نمیتونستی ببینی چیزی که اون بیرون بود چقدر برام ارزش داشت!! نمیتونستی تصور کنی نقطه قوت من دقیقا چیزی بود که فکر میکردی قراره بهم صدمه بزنه!! تو منو فقط برای خودت میخواستی اما طمع و حرصت برای دیدن من تنها توی یه راستا، حتی منو هم ازت گرفت!! تو بخاطر من هرکاری میکنی! برای رسوندن من به جایی که بهم قبولونده بودی چیزیه که منم میخوامش، دست به هرکاری میزدی! تو هر مانعی رو برمیداری!! تو میشلو ازم گرفتی!!!
"تو میشلو ازم گرفتی!!!"
صدای فریاد چانیول در گذشته و حال بار دیگه تو سر آزاروس پیچید و گیج بدی به سرش داد که انگشتاشو روی لبهی صندلی تنگتر کرد. برای یلحظه چشماش سیاهی رفت و بدنش مثل یکتکه یخ سرد شد و برخلاف صورت داغ از عصبانیت چانیول، پیرمرد حتی نفسی از گلوش خارج نشد.
چانیول دیگه نمیتونست قلب سنگین و فشار سری که حس میکرد درحال منفجر شدنه تحمل کنه. گیج بود و شکسته. از اینکه نمیدونست باور واقعیش درمورد حادثه جوونیش یا تصادف اخیرش چیه و به هر بهونهای برای خالی کردن خودش چنگ میزد و کوتاه ترین دیوار براش خانوادش بودن که اصرار داشت باهاشون حتی نسبتی نداره و ازشون متنفره اما اگر اینطور بود پس چرا یه عذابوجدان لعنتی بابت تصمیم گذشتش داشت؟
عصبانی بود از قلب غمگینی که میترسید اشتباه کنه اما پس چطور باید تسکین داده میشد؟ مقصر کی بود؟ چرا حتی وقتی متهمهارو توبیخ میکرد آروم نمیشد؟ چرا نمیتونست از سوگ قدیمیش جدا شه و چرا هرچیزی که بهش باور داشت بهش پشت کرد و تنهاش گذاشت؟ شخصیتش، منطقش، هدفش، آیندش، تلاشهاش، باورهاش، خانوادش و ...
آزاروس با دست لرزونی به سرش چنگ زده بود اما چانیول دیگه نموند و با قدمای بلند و سریع از اتاق بیرون زد. با طی کردن راهرو و رسیدن به تالار ورودی، برایلحظهای ایستاد. نفساش با بغضی که انگار سالها شکسته نشده بود، تو گلوش توده کرده بود و نمیدونست واقعا چی میخواد. صدای آروم ژاکلین از پشت سر تو سکوت سالن پیچید:
ESTÁS LEYENDO
Undertaker (COMPLETED)
Fanfic✫چانیول، یه بوکسر زیرزمینی 35 سالست که تو روسیه همه به اسم رایان میشناسنش و از بعد تصادف پارسالش، دنبال گذشتش و شخصی که از بعد تصادف فراموشش کرده میگرده. ✫بکهیون، بهترین بالرین و پاتیناژکار 28 ساله روسیهست که به جز رنگ موهاش، انگار صورت و لحن و رف...