بکهیون تمام دیشب رو توی اتاق برادرش مونده بود و باید از چانیول ممنون میبود که به محض رفتن بکهیون، بیخبر و بیمعطلی عمارت رو همون موقع از نیمهشب ترک کرد. بکهیون دیشب نعشه نبود، فقط دیوونه شده بود. یه دیوونه که گند زد و دعا کرده بود خودش و برادرش صبح رو نبینن و راحت شن. حالا هم چشماش بعداز تاصبح به برادرش زل زدن گود افتاده بودن و درحالی که پالتوی کرمی همرنگ بوت هاش به تن کرده بود، وارد کافه شد.
صبح بود و برف سنگین دیشب هوارو خیلی سردتر کرده بود. آدرسی که گرفته بود مال همینجا بود و باوجود اینکه یه کافه در مرکزشهر بود اما ظاهر شیک و مرتبش با چوب و گیاههای سبز پیچخورده دکور شده بود. خوشبختانه با وجود تزریق ناصحیح دیشب و کتکایی که تماما بخاطر عصبانیت ادوارد از بابت اتفاقات حین مهمونی بودن و طبق معمول همسرش تنها عروسکش محسوب میشد، اما میتونست سرپا بمونه پس قدماشو طرف میزی در انتهای کافه برداشت.
با رسیدن جلوی میز دونفره و میزبانی که زودتر از بکهیون رسیده بود، به آرومی روی صندلی جا گرفت و روبه پسر مو قرمز روبهروش گفت:
-اعتراف میکنم وقتی دیدم شمارهاتو عوض نکردی شوکه شدم.
لوهان که یه پاشو روی پای دیگه انداخته بود و با چشمای متنفر و خمارش به پسر جلوش نگاه میکرد تکخندی زد:
-کسی شمارشو عوض میکنه که نگرانی از بابت چیزی داشته باشه.
-و تو مطمئنی نگرانی نداری؟
لوهان چیزی نگفت. موسیقی ملایمی تو فضای نیمهخلوت کافه پخش میشد و بکهیون درحالی که حس خاصی روی چهرش نداشت، موبایل و سوییچ ماشینشو روی میز گذاشت چون به لطف همسرش که هنوز توی اتاقشون خواب بود تونسته بود بدون بادیگارد به اینجا بیاد. خودش اضافه کرد:
- امیدوارم کار مهمی بوده باشه که منو تا مرکز شهر کشونده باشی. چون...مدت زیادی میگذره.
لوهان که واقعا از نگاه کردن به چهره بکهیون متنفر بود لباشو با حرص روی هم کشید. اون لعنتی هم فقط یکی دیگه از اغنیای این جامعه بود که بهشتشونو روی دوزخ بیچارههایی مثل لوهان بنا میکنن. مهم نبود چقدر بگذره چون بازهم فقط بار دیگه وسط اومدن اسم بکهیون به زندگیهاشون، کافی بود تا لوهان در بدترین حالت خودش باشه. نگرانی؟ لوهان یکسال بود روزگار نداشت.
و متاسفانه بعداز تمام رفتارای عجیب و مشکوک اخیر چانیول و حرفا و ابهامات سهون، آخرین چارهاش چک کردن دوربین های مسافرخونه مادرش بود تا با چشمای خودش حضور نحس و دوبارهی این پسر لعنتی رو ببینه و باور کنه. پس حالا درحالی که کاپشن قرمز همرنگ موهاشو از تن خارج نکرده بود، خودشو جلو کشید و خیره به چشمای خونسرد بکهیون با نفرت گفت:
-هیچ علاقهای به گپ زدن با یه جنایتکار دوچهره مثل تو ندارم پس میرم سر اصل مطلب. واسه چی برگشتی؟
KAMU SEDANG MEMBACA
Undertaker (COMPLETED)
Fiksi Penggemar✫چانیول، یه بوکسر زیرزمینی 35 سالست که تو روسیه همه به اسم رایان میشناسنش و از بعد تصادف پارسالش، دنبال گذشتش و شخصی که از بعد تصادف فراموشش کرده میگرده. ✫بکهیون، بهترین بالرین و پاتیناژکار 28 ساله روسیهست که به جز رنگ موهاش، انگار صورت و لحن و رف...