𝑪𝒉20

3.6K 1.1K 191
                                    

بکهیون بعداز اینکه به سرخدمتکار کیم دستور داد تا روی بقیه خدمه برای فراهم­‌سازی مقدمات امشب نظارت داشته باشه، همراه مرد بوکسر راهرو‌ها و سالن های متعددی رو پشت سر گذاشت تا به ساختمان دیگه‌ای رسیدن و در طول مسیری که تو سکوت طی شده بود، تلاش میکرد حس بد و عذاب‌آورِ دوباره کنار این مرد بودن رو از خودش دور کنه.

چانیول همراه پسر جوون مسیر تزئین شده‌ رو تا طبقه‌ی سوم دنبال کرد و طی ویدئوهایی که دیروز از بکهیون توی اینترنت دیده بود تا شاید پسر ورزشکار رو یادش بیاد، متوجه شد طرز راه رفتن و هاله جادویی که همیشه اطراف این پسر هست، بخاطر ظرافت و فریبندگی حرفه‌اشه. اون برای بودن تو یه باند جنایتکار زیادی شبیه ساحره­‌های بهشتی بود.

اینبار پی برد تو این عمارت نه تنها اثری از پرتره­ تزارها به چشم نمیخوره، بلکه دیوار و سقف­‌ها با طراحی های مینیاتوری و زن­ و مردهای برهنه پر شده. حالا دیگه میدونست طبیعیه کسایی که تو باند موادمخدر کار میکنن، حس میهن­‌پرستانه نداشته باشن. بکهیون بعداز گذشتن از درهای مختلفی تو راهروی عریض و مجلل، در دولنگه و زیبایی که متعلق به اتاق موسیقی بود رو باز کرد و داخل رفت.

اتاق تاریک بود و درکنار پیانوی سفید، پرده­‌های حریر بالکنی که عرض زیادی داشت کنار رفته بودن و نمای باغ سفیدی که زیر نور ماه میدرخشید رو به نمایش میگذاشت. بکهیون حینی که به طرف میز گوشه‌ی اتاق میرفت سکوت بینشون رو شکست:

-بابت رفتار سوهیون متاسفم. مهم نیست چندبار بهش بگیم که با غریبه­‌ها صمیمی نشه چون بهرحال اینکارو میکنه.

-من غریبه نیستم.

بکهیون با این حرف ایستاد و با کمی چرخیدن سمت مرد، بهش نگاه کرد. چانیول چیزی نگفت چون برداشت بکهیون از این حرف به عهده خودش بود. پسرکوچکتر هم تصمیم گرفت معنی نزدیک حرفشو برداره و وانمود کنه حق با اونه و منظورش از غریبه نبودن، خطری نداشتنه.

سرشو تکون داد و دوباره چرخید و با رسیدن به آباژور کنار میز، روشنش کرد و چانیول فهمید این اتاق لوستر نداره. انگار صاحبش موسیقی رو با تاریکی دوست داشت. نور زرد کمرنگی فضارو در بر گرفت و بکهیون کشوی مد نظرش رو از میز جلوش بیرون کشید اما صدای بم چانیول از پشت سر، گوشاشو هوشیار کرد:

-بازم میگم اگر یادم بود امشب کریسمسه اینجا نمیومدم. فقط فکر کردم لرد ادوارد اینجا باشه و بتونم از ایشون و یبار دیگه از خودت بابت کمک اون­شب تشکر کنم و همچنین بخاطر ماجراهای قبل و بعدش معذرت‌خواهی کنم. من اون­‌شب شرایط خوبی نداشتم و...

-نیازی نیست...من خودم خواسته بودم همراهت بیام و همونطور که گفتم ادوارد حتی چیزی از اون­شب به یاد نمیاره. الانم اینجا نیست چون این عمارت متعلق به منه و اون اکثر اوقات بخاطر کار مدام در رفت­‌وآمده و زیاد جایی نمیمونه.

Undertaker (COMPLETED)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora