𝑪𝒉9

4.9K 1.3K 358
                                    

لوهان روی تخت بین ملحفه‌ها غلتی زد و پلکای خواب‌آلودش رو ازهم جدا کرد اما اولین چیزی که دید چهره‌ی پیرمرد زمخت و بلوندی بود که کنارش برهنه روی تخت خوابیده بود. همون مردی که شب طولانی و سختی رو باهاش گذرونده بود.

با انزجار روشو برگردوند و بدون اینکه بخواد بیشتر از این تو اتاقی که بوی حال بهم زنی گرفته بود بمونه، از تخت پایین رفت و بی توجه به پیرمرد روسی که معلوم بود خواب عمیقی داره، چرخید و بی‌صدا با لباساش کلنجار رفت.

ساعت نزدیک پنج صبح بود و دیشب سر میز رولتی که تا لحظه آخر به ضررش پیش رفته بود، ناگهان دست به تقلب زده و خیلی نامحسوس شمارشو با شماره پیرمرد بدخلقی که بهترین خونه رو گرفته بود عوض کرد. مردای دور میز با حیرت به پسر دورگه‌ای نگاه کرده بودن که پول ناچیزش ناگهان چندبرابر شده بود. پسر مو قرمز که علاقه خاصی به شعده­‌بازی داشت تونست اعضای بازی رو گیج و نیشخند خودشو تا آخر شب حفظ کنه.

هرچند وقتی پیرمرد روسی شروع به غرغر کرده بود مجبور شد با وعده وسوسه­‌انگیزی اونو ساکت کنه و حالا حین پوشیدن کاپشن پفی همرنگ موهاش و مرتب کردن هد کاموایی رو پیشونیش که هیچوقت از خودش جدا نمیکرد، با یادآوری لبهای اَندی که از اولین بردش خط شده بود تکخندی زد. بهرحال زندگی مجموعه­‌ای از معامله­‌هاست.

چاره‌ای هم نداشت چون اگر دیشب هم میباخت برای همیشه از بازی تو دلفین‌سیاه محروم میشد و باید به هر طریقی هم بدهی هاشو برمیگردوند هم عضویت رسمی میگرفت پس درعوضش فهمید اگرچه توی رولت شانش نداره اما تو حقه زدن استعداد چشمگیری داره!

دستکشای چرم نیم‌انگشتیشو روی باندی که هنوز دور مچش داشت به دست کرد و بدون اینکه نگاه دوباره‌ای به پیرمرد بدهیکل بندازه از اتاق بیرون زد. شب رویایی که به اون لعنتی قول داده بود به یه شب جهنمی برای خودش تبدیل شده بود که باعث شد تف پرحرصی توی سطل زباله‌ داخل راهرو بندازه. اون پیرمردای حال بهم زن. صدای خرناس سهون رو که از پشت سر شنید ظرفیت شروع مزخرف روزشو پر کرد:

-فقط میگفتی تا برای همیشه ساکتش میکردم نه اینکه بزاری صدات به گوش همه این پایین برسه!

لوهان تکخند بی‌اهمیتی به حال داغونی که احتمالا مرد جوون داشت زد. برخلاف خودش، سبک زندگیش واقعا برای چانیول و سهون آزاردهنده بود و شاید همه رو تهدید میکرد که به چانیول چیزی نگن اما چانیول هربار که اون نگاه ترسناکشو بهش مینداخت به این معنی بود که اگر بلایی تو اینکار سرش بیاد، دیگه مثل دوازده­‌سال پیش نجاتش نمیده.

برای فعلا لوهان که موبایلشو از جیب بیرون میکشید تا چک کنه تماس یا پیامی از مردش داره یا نه، سمتش چرخید اما نه نگاش میکرد نه توجهی به حضورش داشت چون هنوز بابت دیروز ازش حرصی بود:

Undertaker (COMPLETED)Where stories live. Discover now