𝑪𝒉26

3.3K 1.1K 311
                                    

یک ساعت میگذشت و میوما درحالی که کنار پله‌ها ایستاده بود، با نگرانی دستاشو توهم میفشرد و روبه دخترش میگفت که باید برای ارباب‌جوانشون فکر چاره‌ای کنن چون صداهای وحشتناکی از طبقه بالا به گوش میرسید طوری که صدای فریادهای بکهیون توشون محو میشد. چیز سنگینی هر چند ثانیه روی جسمی که احتمالا تن بکهیون بود فرود میومد.

شیزوکا مغشوش و بغض­‌آلود جلوی مادرش رژه میرفت و عصبانی از چیزی بود که کیونگسو درمورد ارباب‌جوان به مَستر گفته بود. به راستی بکهیون بعداز تمام اینها بازهم دیشب اون بوکسرو بوسیده بوده؟ اصلا چقدر از حرفای کیونگسو حقیقت داشت؟

افراد مَستر جنازه‌‌ی آندریوس رو برده بودن و خدمه مشغول تمیز کردن کف سالن بودن. سرخدمتکار کنارشون ایستاده بود و شاید بیشتر از همه عصبی بود. قبل از اینکه میوما به گریه بیوفته، صدای ضعیف و ترسیده‌ی سوهیون از بالای پله‌ها باعث شد هردو به طرفش برچرخن:

-میومیو...هیونگم کجاست؟

ارباب‌کوچک با لباس‌های خوابش که از صبح حق بیرون اومدن از اتاقش نداشت، بالای پله‌ها ایستاده بود و درحالی که سگ کوچیک و سفیدشو توی بغل داشت، با لب‌های آویزون بهشون نگاه میکرد. میوما با دیدنش سریع پله‌ها رو بالا رفت:

-اوه عزیزم چرا بیدار شدی؟ بهت که گفتم امروز میتونی بیشتر بخوابی پس برگرد به اتاقت تا...

اما سوهیون که با صدای شلیک گلوله بیشتر ترسیده بود، حالا فقط برادرش رو میخواست پس قدمی از میوما دور شد و بغضش شدت گرفت اما قبل از اینکه بار دیگه حرفشو تکرار کنه، صدای کوبیدن در و فریاد از طرف دیگه‌ی سالن باعث شد نگاه همشون به اون سمت کشیده بشه. همون­‌لحظه بکهیون با لباس‌های پاره و خونی ازش پایین دوید و سوهیون با دیدن برادرش تو اون وضعیت وحشتناک اسمشو جیغ کشید و سمت پله ها دوید تا خودشو به طرف دیگه‌ی سالن برسونه اما میوما که خودش متقابلا وحشت کرده بود بلافاصله جلوشو گرفت:

-نه سوهیون نباید بری پایین!!

-هیونگ!! ولم کن میومیو هیونگم حالش خوب نیست باید برم پیشش!! هیونگ!!!

بکهیون که صدایی جز نفسای بلند و هراسان خودش نمیشنید، بی توجه به زخمای تنش که از پارگی های بولیز سفید و شلوار مشکیش بیرون زده و خونریزی داشتن، با پاهای لرزان و بی‌تعادلش از پله ها پایین میدوید. درد و گیجی ضربه‌هایی که به صورتش خورده بود باعث شد پله­‌های آخرو به خوبی نبینه و با بهم پیچیدن پاهاش، جسم نحیفش نقش زمین شد.

میوما همچنان پسربچه‌ای که توله سگشو رها کرده و توی آغوشش تقلا و گریه میکرد رو نگه داشته بود و شیزوکا و سرخدمتکار کیم وحشت­زده از دیدن وضعیت بکهیون که نالان و بی‌جون جلوی پله‌ها روی زمین افتاده بود به طرفش دویدن:

Undertaker (COMPLETED)Where stories live. Discover now