ادما از ابتدا بد نیستن
این اتفاقات و اطرافیانشون هستن که اونارو بد میکنن.
کتاب اول : مسیر دیوانگی
ژانویه 1994
در اتاق انتظار نشسته بود، از روی خستگی پیشونیش رو مالید.لامپ های فلوئورسنت بالای سرش چشماش رو اذیت میکرد. صدای پرستار ها از بلنگوی بخش اکو میشد و تمرکزش رو به هم میریخت، چیزی به زایمان زنش نمونده بود، اما تموم فکرش پرت این بود که چقدر ازین وضعیت متنفره. از دست خودش عصبانی بود که چرا از کاندوم استفاده نکرده، از دست زنش عصبانی بود که نتونسته جلوی خودشو بگیره. یه بچه اخرین چیزی بود که میخواست، اما علاقه هم به سقط جنین نداشت. همین کم بود، خون یه بچه به دنیا نیومده روی دستاش باشه، البته قرار نبود به یه غریبه هم اجازه بده بچشو بزرگ کنه.
خودش اون بچه رو بزرگ میکرد، همونطوری که پدرش اونو بزرگ کرده بود، خودش بهش فرق خوب و بد رو میگفت، بی صبرانه منتظر این چالش بوده و از درون هیجان رو توی خونش رو حس میکرد. میدونست برای رسیدن به خانواده ی بی نقصی که توی ذهنشه مجبور بود دستشو آلوده کنه یا به اعمال زور متوسل بشه اما در آخر ارزشش رو داشت.
"آقای ایم.." صدایی از فکر بیرونش آورد، به پرستاری که توی چارچوب در اتاق ایستاده بود و با نگرانی نگاهش میکرد خیره شد "خانومتون میخوان شما رو ببینن فک کنم یه ذره ترسیدن"
بیچاره
خودش رو از روی صندلی بلند کرد "احتمالا میخواد بیام و دستشو بگیرم" همراه پرستار به داخل اتاق رفت، زنش روی تخت سبز و سفید بیمارستان خوابیده بود، آثار اشک رو روی چهرش میتونست ببینه. قیافش در هم رفت و سرشو تکون داد، این زن از اولش هم ضعیف بود.
براش تعجب آور نبود که حتی نمیتونه درد زایمان رو تحمل کنه.
نشست و دستش رو به سمتش دراز کرد " سوک شی..دردش ..غیر قابل تحمله " سوک شی قدمی به سمتش برداشت و دستش رو گرفت، لبخند تصنعی زد "مشکلی پیش نمیاد عزیزم من اینجام " دست زنو فشار داد و با شنیدن جیغ های گوش خراشش اخم کرد.
دکتر از بین پاهای زن انگشت شصتش بالا اورد و گفت " خیلی خوب داری پیش میری اونجی چند بار دیگه زور بزن" دستکش هاش خونی بود و باعث شد چهره ی سوک شی در هم بره.
صدای فریاد اونجی دوباره بلند تر شد "خیلی درد داره"
سوک شی عرق رو پیشونی همسرش رو پاک کرد "تو از پسش برمیای عزیزم دیگه چیزی نمونده فقط یه ذره دیگه زور-"
"دیگه نمیتونم!! تا کی باید این دردو تحمل کنم" سوک شی اهی کشید.
جلوتر رفت و با صدای آروم طوری که پرستارا نشنون گفت "خفه شو هرزه، با ابرو این بچه رو به دنیا بیار" اشک از چشمای قهوه ای اونجی به پایین سرازیر شد و سرشو تکون داد، لبش رو محکم گاز گرفت تا جلوی درد رو بگیره. درد هنوز هم براش زیاد بود، اما نمیخواست در برابر شوهرش مقاومت کنه. سوک شی به دستاش چنگ زده بود و رهاش نمیکرد تا اینکه صدای گریه ی بچه توی اتاق پیچید.
دکتر نوزادی که هنوز غرق در خون بود رو لای پتوی آبی رنگی پیچید "تبریک میگم، دختره" نوزاد رو به بغل یکی از پرستار ها داد تا تکونش بده و آروم شه عرق رو پیشونیش رو پاک کرد اما بعد متوقف شد "اوه باورم نمیشه..یکی دیگه ام هست" دوباره سر جاش نشست.
اونجی با وحشت به سوک شی نگاه کرد " منظورتون چیه یکی دیگه ام هست؟ سونوگرافی من فقط یه بچه رو نشون میداد"
دکتر از همون جایی که بود گفت"این خیلی غیر معمول که بعد 20 هفته بچه ها رو توی سونوگرافی نشون نده اما بعضی وقتا اتفاق میافته"
اونجی با ورود دست های دکتر داخل بدنش نالید " اما..ما چطور قراره از دو تا بچه مراقبت کنیم-"
سوک شی حرفش رو قطع کرد " نگران نباش به اندازه کافی برای یه دختر دیگه جا داریم"
"راستش... این یکی پسره" دکتر بچه ی دوم رو از داخل رحم اونجی بیرون کشید
"مطمئنم برای این هم به همون اندازه هیجان دارید"
سوک شی لبخند تصنعی زد "البته" تمام این نه ماهه حواسش متوجه یه دختر بود. بزرگ کردن دخترا راحته اما پسر؟ اونا سرکش و روی اعصاب بودن، یکی میشدن مثل خودش.
"میخوای بچه رو بغل کنید ؟" سوک شی به پسری که توی حوله پیچیده شده بود زل زد و سعی کرد چهره ناراضیشو پنهان کنه. بچه رو از دکتر گرفت و بهش زل زد، بینی مادرش رو داشت و چشمای باریک خودش، صدای گریش از مال خواهرش بلندتر بود و مرتب دستشو توی هوا تکون میداد.
تا ابد قرار نیست گریه کنی.من تو رو یه مرد بار میارم، حتی اگه این اخرین کاری باشه که انجام میدم.
پرستار دختر رو در آغوش اونجی قرار داد " برای دخترتون اسم هم انتخاب کردین؟"
اونجی با افتخار به دخترش نگاه کرد و پیشونیش رو بوسید " جولیا"
"اسم قشنگیه " به سمت سوک شی برگشت " مطمئنم برای پسرتون هم اسم به همون قشنگی انتخاب میکن-"
سوک شی بلافاصله گفت " جه بوم ...اسمش جه بومه"

YOU ARE READING
road to madness
FanfictionRoad to madness چی باعث میشه که یه نفر به مرز جنون برسه؟ هشدار ‼️ این فیک شامل صحنه های بسیار خشن، الفاظ رکیک و عقاید انتی فمنیستی و کودک آزاری هست و ممکنه روتون تاثیر بدی بذاره، اگر روحیتون حساسه خوندنش اصلا توصیه نمیشه ❗️ Madness series : Book 1...