1 آگوست 2003
پدر روحانی از پشت شیشه ی نازک عینکش پرونده منو نگاه میکرد تا تصمیم نهایی رو بگیره.
امروز روزی بود که باید از بهداری مرخص میشدم ، و اون باید تصمیم می گرفت من پیش کی بمونم.
سوک شی و مادر بزرگ در دو طرف من نشسته بودن، هر دو با دقت پدر رو نگاه میکردن. اتاق کاملا ساکت بود، به جز صدای نفس های سنگین و صاف کردن گلو سوک شی.
این نتخاب در اصل دست خواهر چومین بود، اما اون به طور اسرارآمیزی ناپدید شده بود. پدر روحانی به همه گفته بود که اون تو یه شهر دیگه کار پیدا کرده و دیگه اینجا نمیاد، اما من حس میکردم داستان چیز دیگست.
یه چیز خیلی بد.
نگاهم به سمت سوک شی چرخید. اون با بی حوصلگی ساعت مچیشو نگاه کرد تا نشون بده عجله داره، میدونستم هر اتفاقی افتاده تقصیر اونه، تصمیم داشتم وقتی این قضیه تموم شد توی روش حقیقت رو ازش بپرسم.
پدر روحانی پرونده رو روی میزش گذاشت و دستاشو زیر چونش قفل کرد. "متاسفم بابت طولانی شدن کارها، بدون خواهر چومین تصمیم گیری خیلی سخته ولی فکر میکنم بهتر جه بوم پیش شما باشه اقای ایم"
ضربان قلبم ایستاد، از ترس تمام بدنم منجمد شد و نمیتونستم حرکت کنم، اشک توی چشمام جمع شد و میخواستم به پدر التماس کنم که تجدید نظر کنه.
اما مامان بزرگ از من سریعتر بود، بلند شد و با تشر گفت "علقتو از دست دادی؟"
پدر روحانی که جا خورده بود با چشمای گرد شده چند بار پلک زد"اه خانم بد برداشت نکنید، من فقط فکر میکنم بهتره جه بوم توی محیط خونه ی خودش باشه" به سمت سوک شی برگشت "درسته؟"
سوک شی پوزخندی پررنگی زد و گفت"البته، درسته روزای سختی داشتیم اما من حالا برای شادی پسرم هر کاری میکنم"
"خوشحالم که میشنوم، اما موندنش کنار شما همراه با یه شرطه"
سوک شی ابروشو بالا داد"اوه؟ چی شرطی؟"
"جه بوم تا الان پیشرفت خوبی داشته، ما دوست داریم همینطور بمونه، پس هر چند وقت یکبار بهتون سر میزنیم"
سوک شی کمی سکوت کرد، نفسشو با صدا بیرون داد و بعد لبخند بزرگی روی صورتش اومد "هیچ مشکلی نداره"
من به سمت مامان بزرگ برگشتم که چشماشو توی کاسه میچرخوند، ازش میخواستم کاری کنه اما اون فقط سر جاش نشسته بود و صحنه رو تماشا میکرد.
پدر روحانی کاغذی رو جلوی میز قرار داد "این فرم ترخیص جه بومه، فقط باید اینجارو امضا کنید"
سوک شی از سر جاش بلند شد و با خودکار روی میز پدر جایی که گفته رو امضا کرد. من هنوز باورم نمیشد این اتفاق داره میافته.

YOU ARE READING
road to madness
FanfictionRoad to madness چی باعث میشه که یه نفر به مرز جنون برسه؟ هشدار ‼️ این فیک شامل صحنه های بسیار خشن، الفاظ رکیک و عقاید انتی فمنیستی و کودک آزاری هست و ممکنه روتون تاثیر بدی بذاره، اگر روحیتون حساسه خوندنش اصلا توصیه نمیشه ❗️ Madness series : Book 1...