صبح روز بعد وقت خواب آلود به داخل اشپزخونه رفتم به کل حرفهامونو یادم رفته بود، اما به محض دیدن برق خوشحالی توی چشماش جولیا همه چیز یادم اومد. میدونستم الان داره نقشه های مختلف توی سرش میکشه.
نگاهمو ازش گرفتم و سر جام نشستم، اون صندلیمو به سمت من کشید "فهمیدم اولین کاری که ازت میخوام انجام بدی چیه"
"چیه؟"
"به بابا بگو دوستش داری."
"چی؟! چرا؟"
"چون اصلا خوشش نمیاد، تازه من باید مطمئن بشم سر حرفت هستی."
سرمو تکون دادم و گلومو صاف کردم "هی بابا."
بابا از پشت گاز برگشت و نگاهم کرد، از چهرش معلوم بود اعصاب نداره. خوشش نمیومد موقع آشپزی باهاش حرف بزنیم.
پشت گردنم رو خاروندم و گفتم "دوست دارم"
بلافاصله اخماش در هم رفت و با قیافه ایی جدی و ترسناک نگاهم کرد "میخوای بری روی اعصاب من؟" تخم مرغ داخل تابه رو به هم زد و گفت "ازین چرت و پرتا نگو."
جولیا لبهاشو بهم فشار داد تا جلوی خندشو بگیره، من به سختی دستامو کنترل کردم که یه مشت بهش نزنم. خیلی داشت از شکنجه دادن من لذت میبرد.
"ببخشید بابا..شوخی کردم."
بابا چشم غره ایی بهم رفت و بشقاب صبحونه رو روی میز گذاشت . در حالی که صبحونش رو میخورد روزنامه ی صبحگاهی همیشگی رو میخوند. حتی یکبار هم به من نگاه انداخت. در آخر هم زودتر بلند شد، کتش رو پوشید و رفت که زودتر به اداره برسه.
وقتی با جولیا تنها شده بودیم نفس راحتی کشیدم و گفتم "راضی شدی؟"
"بهتر ازین میتونست باشه ولی اره."
چشمامو توی کاسه چرخودم "بازم قراره ازین کارای احمقانه ازم بخوای؟ "
"شاید" شونه هاشو بالا انداخت "اما برای کارهای مهم تر بهت نیاز دارم."
"مثلا چی؟"
"خودت بعدا میفهمی"
زیر لب غرولند کردم، کیفم رو برداشتم و از خونه بیرون زدم. سوار ماشین شدم به طرف مدرسه رفتم.
سون آ رو کنار کمدش پیدا کردم، مثل یه مجسمه به ته کمد نگاه میکرد. به سمتش رفتم و سلام دادم . اون چند بار پلک زد و بعد بدون سلام و احوال پرسی گفت "با جولیا حرف زدی؟"
"اره اون قرار نیست چیزی بگه."
"واقعا؟ چجوری راضیش کردی؟"
"به یه توافق رسدیم."
سون آ به نظر میرسید متقاعد شده، پس بحث رو عوض کرد و در مورد معلم ریاضیشون حرف زدیم. بعد از شنیدن صدای زنگ قرار گذاشتم سر ناهار همدیگه رو ببینیم. کلاسها به خسته کنندگی هر روز طی شد، وقت ناهار رو کنار هم گذروندیم، بعد از مدرسه هم به کافی شاپی در نزدیکی مدرسه رفتیم تا باز حرف بزنیم.

YOU ARE READING
road to madness
FanfictionRoad to madness چی باعث میشه که یه نفر به مرز جنون برسه؟ هشدار ‼️ این فیک شامل صحنه های بسیار خشن، الفاظ رکیک و عقاید انتی فمنیستی و کودک آزاری هست و ممکنه روتون تاثیر بدی بذاره، اگر روحیتون حساسه خوندنش اصلا توصیه نمیشه ❗️ Madness series : Book 1...