20

51 5 6
                                    


خواهر چومین بعد از اخرین جلسه ایی که با جه بوم داشته به دفترچه ی خودش نگاه میکرد. تقریبا نیمی از زمانی که در جلسه ی گزارش پیشنهاد داده گذشته بود و هنوز نمیدونست دقیقا چطوری میتونه به این پسر کمک کنه.

میدونست پدرش موافقت میکنه که جه بوم ازشون دور باشه و جای دیگه بمونه، اما مادر بزرگش به نظر نمیرسید به این راحتی ها کوتاه بیاد.

میدونست هر تصمیمی که بگیره یکی جلو دارش میشه. هدف اون امنیت و ارامش جه بوم بود، و باید همه ی تلاشش رو میکرد تا اون در امان بمونه.

با ضربه ی ارومی به در اتاقش از فکر بیرون اومد. بلند شد و به سمت در رفت. با دیدن جه بوم که در طرف دیگه ایستاد ابروشو بالا داد، قیافش نگران به نظر میرسید.

"چیزی شده؟"

"میشه بیام تو؟" اما قبلش پاشو به داخل اتاق گذاشته بود.

"البته، بیا تو " چومین بیشتر کنار رفت تا جه بوم داخل شه، بعد درو پشت سرش بست. میدونست این وقت شب جه بوم اجازه نداشت بیرون اتاقش باشه، اما خیلی کم پیش میومد که اون خودش بخواد با چومین حرف بزنه پس باید بهش گوش میداد.

جه بوم به سمت تخت چومین رفت و لبه ی اون نشست، در حالی که نگاه به زمین بود گفت "ممنون، قول میدم خیلی طول نکشه فقط میخواستم حرف بزنم"

"در مورد چی؟"

"هر چیزی..فرق نداره..نمیخوام تنها باشم"

چومین نفس عمیقی کشید و کنارش روی تخت نشست، دستاشو روی پای خودش قفل کرد. بار اخری که با هم حرف زدن جه بوم در مورد احساس گناهی که در برابر مرگ مادرش داشت گفت، اون خودش رو مقصر میدونست که چرا کاری نکرده و اجازه داده با مادرش بد رفتاری کنن. اشک هاش موقع مرور خاطرات دردناکش واقعا هر کسی رو متاثر میکرد.

چومین سعی کرده بود متقاعدش کنه اون تقصیری نداشته و رفتار پدرش کاملا اشتباه بود، اما انگار هیچ کدوم ازون حرفا تاثیری نداشت و سطحی بود، جه بوم نمیخواست قبول کنه که توی مرگ مادرش تقصیری نداشته.

جه بوم اهی عمیق و بلندی کشید و گفت "فکر میکنید مامان من الان توی بهشته؟"

چومین از سوالش جا خورد، لبشو گزید و به دنبال جواب مناسب گشت.

جه بوم گفت "کشیش کلیسای خودمون میگفت کسایی که خودکشی کنن میرن جهنم" پشت گردنش رو ماساژ داد "که خدا اونارو نمیبخشه"

"خب اون کشیش احمق بوده"

جه بوم با تعجب سرشو بالا آورد و به خواهر چومین زل زد. چومین با لبخند کمرنگی روی لبش گفت " منظورم اینه که..اون در جایگاهیی قرار نداره که بخواد همچین حرفایی بزنه"

"یعنی اشتباه کرده؟"

"اره، اگه مادرت به خدا اعتقاد داشته و عیسی مسیح رو منجی خودش میدونسته پس میره بهشت"

road to madnessWhere stories live. Discover now