17

35 7 0
                                    


" اون الان جای بهتریه"

"ازون بالا حواسش به تو هست"

"دلمون براش تنگ میشه"

"مارو توی غم خودت شریک بدون"

این فقط گوشه ایی از حرف های ادمایی بود که به مراسم خاکسپاری مامانی اومدن، بیشتر از کنجکاوی. وقتی زن مامور پلیس خودشو میکشت همه میخواستن بدونن چه خبره. صدای پچ پچ ها رو میشنیدم و نگاه های خیره و ترحم انگیزشون اذیتم میکرد. اونا میگفتن که لابد مامان افسردگی داشته و خودشو کشته، چرا به فکر خانوادش نبود، چطور تونسته این کارو بکنه.

اما نمیدونستن که دلیل اصل خودکشی اون درست جلوی روشون قرار داشت.

سوک شی، دیگه اونو پدر خودم نمیدونستم که بخوام بابایی صداش کنم، ماهرانه ظاهر سازی میکرد. به همه میگفت چقدر رابطش با زنش خوب بود، اونو دوست داشته و بیشتر از همه ازین اتفاق شوکه شده. حتی دستمال سفیدی از جیبش بیرون میاورد و تظاهر میکرد داره گریه میکنه.

بدترین قسمتش این بود که همه هم باورش میکردن، دستشونو روی شونش میذاشتن و بهش تسلیت میگفتن، که همه چیز درست میشه و اون از پسش بر میاد. دیدن این صحنه ها اونقدر برام نفرت انگیز بود که نتونستم جلوی خودمو بگیره، به دستشویی عمومی کلیسا رفتم و تمام صبحانه ایی که خوردم بالا آوردم.

دوست داشتم به همشون بگم، سر اون ادمای احمق داد بزنم که مرگ مامانی تقصیر سوک شی بود، و من. اما میدونستم اگه وجهشو خراب کنم زندم نمیذارتم.

نمیخواستم شرایط رو برای خودم سخت کنم، تازه، بعد این اتفاق من به خونه ی مامان بزرگم میرفتم و اونو دیگه نمیدیدم. سعی میکردم این بحران رو پشت سر بذارم، اگه بتونم...

"جه بوم..." صدای شیرینی از پشت سرم منو از فکر بیرون اورد. چرخیدم و با دیدن سون آ و مامانش که هر کدوم دست گلی به دست داشتن خیره بهشون زل زدم.

"سلام.." صدام گرفته بود و به سختی میتونستم جلوی اشکامو بگیرم "ممنونم که اومدین"

سوجون نزدیک تر اومد و منو محکم بغل کرد "اوه جه بوم، من واقعا متاسفم"

"ممنونم" فین فین کنان اب بینیمو بالا کشیدم تا لباس تمیز مشکیشو کثیف نکنه.

سوجون ازم جدا شد و سرشو به اطراف چرخوند، با دیدن سوک شی که نگاهمون میکنه دسته ایی از موهاشو پشت گوشش زد و صاف ایستاد.

"من برم این گلا رو بدم به پدرت"

من به سمت سون آ برگشتم که هنوز بی حرکت جلوم ایستاده بود، کمی جا به جا شد تا وزنش روی پای دیگش بندازه و دسته گل رو محکم تر گرفت "خیلی بابت مرگ مادرت متاسفم جه بوم"گل هارو به سمت من گرفت "میدونم چیزی نیست ولی امیدوارم حالتو بهتر کنه"

road to madnessWhere stories live. Discover now