24

41 4 0
                                    

25 دسامبر 2004

کریسمس اصولا باید بهترین روزهای سال باشه، اما تنها چیزی که من میتونستم بهش فکر کنم این بود که چطور امسال مامان بزرگ پیش ما نیست تا باهامون کریسمس رو جشن بگیره. درست مثل همه ی کسایی که برام مهم بودن، اونم خیلی زود ازم گرفتن.

تنهایی توی قلبم اونقدر عمیق و سنگین بود که بیشتر روزا به خودکشی فکر میکردم. چرا باید زنده بمونم وقتی همه ازم متنفرن؟

تنها کسایی که هنوز بهم اهمیت میدادن سون آ و مادرش بودن. اما رفتار اونا هم بعد از مرگ مامان بزرگ تغییر کرده بود. باهام جوری برخورد میکردن انگار یه گلدون شیشه ایم و اگه زمین بیفتم میشکنم. از همدردیشون ممنونم بودم، میدونستم چرا دارن این کارو میکنن، اما بعضی وقتا دلم میخواست مثل یه بچه ی عادی باهام رفتار کنن.

سون آ هم حالش خوب نبود، مدام به یه نقطه زل میزد، بعد یهو گریش میگرفت. هر بار ازش می پرسیدم چیشده میگفت چیزی نیست. میدونستم یه ربطی به سوک شی داره اما اون چیزی بروز نمیداد. اگه فقط میفهمیدم باهاش چیکار کرده مطمئنا خودم شخصا سوک شی رو میشکتم، اما اون هیچی نمیگفت، لابد سوک شی تهدیش کرده بود و به خاطر خودش یا مادرش می ترسید.

وقتی دیدم درست جواب سوالامو نمیده و هر بار فقط ناراحت میشه منم دیگه حرفی در موردش نزدم.

**

بوی کوکی شکلاتی به مشام رسید، یادمه مامان بزرگ برام ازینا درست میکرد، روزهایی که سون آ میومد پیشم و با هم بازی میکردیم، اما حالا هیچ کدوم ازون روزا تکرار نمیشد انگار از اولشم وجود نداشتن.

سوک شی در حالی که ست لباس قرمز سانتا پوشید از آشپزخونه بیرون اومد، اخم کنان سرتاپامو برانداز کرد و گفت "چرا هنوز حاضر نشدی؟ دخترا تا چند دقیقه دیگه میرسن."

"حوصله ندارم." به شومینه و چوب های در حال سوختن زل زدم، دوست داشتم سوک شی رو با یک از همین چوب های داغ بزنم، اینجوری میمرد؟

"میرم تو اتاقم، بهشون بگو مریضم."

"اینقدر یبس نباش پسر، شورشو در اوردی."

به سمتش چرخیدم و به تندی گفتم "من یبس نیستم، حوصله ی این مهمونی و تعطیلات مسخره رو ندارم."

خواستم به سمت اتاقم بره، اما سوک شی راهم رو سد کرد " امشب شب خیلی مهمیه برام، نمیخوام خرابش کنی، حالا زودتر برو یه لباس ادمانه بپوش، بعد بیا اتاق غذاخوری" به لباس قرمزش زل زدم. منو یاد خون جردن می انداخت، یا خون مامانبزرگ روی آسفالت یا حتی خون جولیا وقتی سرشو به میز کوبیده بودم، مال اون تیره تر بود. یعنی خون سوک شی چی رنگیه؟ حاضر بودم هر کاری بکنم، اونقدری بزنمش که لباس قرمزش از خون خودش سرخ تر بشه، اما زورم بهش نمیرسید.

road to madnessWhere stories live. Discover now