جردن موهاش رو بار دیگه مرتب کرد. دسته گلی که توی دستش بود رو محکمتر فشار داد و سعی کرد سروصدای داخل خونه رو نادیده بگیره. چرا سوک شی درو باز نمیکرد؟
نفس عمیقی کشید و به دسته گل جلوش زل زد، ناخودآگاه خاطرات خوبی براش تداعی شد. هشت سال پیش برای اولین بار همکارش رو دیده بود و بلافاصله از هم خوششون اومد، بین اونا نیروی کششی خاصی بود و نمیتونست از سوک شی دور بمونه.
فقط چند ماه بعد از شروع همکاریشون وارد رابطه شدن. جردن میدونست که اون متاهله اما رابطه ی بینشون خیلی خوب بود و میخواست تا جایی که میشه ادامه پیدا کنه. در ضمن سوک شی هم به نظر میرسید رابطه ی خوبی با زنش نداره و از خود جردن توی این قضیه مشتاق تر بود.
اما هر چیز خوبی بالاخره باید یه روزی تموم میشد. این بود که امروز صبح تصمیمش رو گرفت. همونطوری که توی تخت دراز کشیده بود و به این فکر میکرد که چقدر در روز ولنتاین تنهاست، به این نتیجه رسید که باید رابطه ی بینشون رو تموم کنه. نمیخواست اونجی رو ازار بده، یا بچه هارو. دوست نداشت خونه خراب کنی باشی که زندگی یه نفر رو به هم زده. اگر قرار بود عاشق کسی شه مردی رو انتخاب میکرد که فقط مال خودش باشه.
مطمئنا سوک شی ازین خبر خوشحال نمیشد، اما این رابطه ی عاشقانه برای کارشون هم خوب نبود، بهتره از هم جدا بشن تا بتونن روی کار تمرکز کنن.
شاید کمی طول میکشید تا سوک شی بفهمه اما این انتخاب برای همشون بهتر بود.
همون موقع سوک شی درو باز کرد، دستی به موهای اشفش کشید تا کمی مرتبشون کنه و با لبخند روی لبش به جردن نگاه انداخت " به به چه سورپرایز قشنگی، این گل رزا برای منن؟" دستشو جلو برد و گونه ی جردن رو لمس کرد
جردن به خودش لرزید، زانوهاش سست شدن و در گرمای دست مردونه سوک شی روی گونه ی خودش غرق شد. دوست داشت بیشتر گرمای بدنشو حس کنه، اما بعد دلیل اومدنش رو به یاد آورد و از فکر بیرون اومد. سرش عقب برد و با آرامش پرسید " میشه بیام تو؟"
"الان وقت مناسبی نیست" به بیرون قدم گذاشت و درو پشت سرش بست، دستش دوباره روی گونه ی جردن قرار گرفت. جردن متوجه نگاه اشفتش شد. مضطرب بود و تند تند نفس میکشید. مردمک چشماش به اطراف میچرخیدن تا مطمئن شه کسه دیگه این دوروبر نیست. بعد دوباره روی جردن ثابت موند و اخم محسوس توی چهرش، ابروشو بالا داد و پرسید"همه چیز مرتبه؟"
جردن نفس عمیقی کشید "ما باید با هم حرف بزنیم" سرشو پایین انداخت تا با چشمای زیبای سوک شی رو به رو نشه "میشه بریم یه جایی؟"
سوک شی کمی مکث کرد، بعد شونه هاشو بالا انداخت، در خونه رو دوباره کرد و داخل رفت. جردن هم پشت سرش وارد خونه شد. هر دو به سمت پذیرایی رفتن. جردن با احتیاط اطراف رو نگاه کرد تا مطمئن شه کسی صداشونو نمیشنوه.
YOU ARE READING
road to madness
FanfictionRoad to madness چی باعث میشه که یه نفر به مرز جنون برسه؟ هشدار ‼️ این فیک شامل صحنه های بسیار خشن، الفاظ رکیک و عقاید انتی فمنیستی و کودک آزاری هست و ممکنه روتون تاثیر بدی بذاره، اگر روحیتون حساسه خوندنش اصلا توصیه نمیشه ❗️ Madness series : Book 1...