22 فوریه 2002
یک هفته ازون اتفاق گذشته بود. خبر گم شدن جردن حالا دیگه توی تمام شهر پخش شده. مردم میترسیدن، چون چه خوششون میومد چه نه، یه پرونده ی مفقودی توی شهرشون بود. پلیس ها هم در به در دنبال سر نخ میگشتن. با همه ی ادم هایی که به ذهنشون میرسید حرف میزدن، سعی داشتن بفهمن آخرین بار کی اونو دیده و کجا بوده. بدون داشتن جسد فقط به عنوان یه گمشده پرونده رو بررسی میکردن. اما مردم شهر حرف میزدن، و چیزای زیبایی نمیگفتن.
پلیس ها میخواستن هر چی زودتر پرونده رو حل کنن تا مردم خیالشون راحت بشه. بابایی هم خودش جزو کسایی بود که مسئول حل پروندن، بهمون گفت که مدرکی علیه ما ندارن و بهمون مشکوک نشدن، و به احتمال زیاد برای مدت زیادی نمیتونن هیچی پیدا کنن. قسمتی از وجودم آسوده شده بود، اما قسمتی دیگه هنوز منو میترسوند و بهم اجازه نمیداد بخوابم.
بعد ازون اتفاق چند روزی مدرسه نرفتم. مدام حالت تهوع داشتم و بالا میاوردم، جای کتک هایی هم که خوردم دور گردنم و روی صورتم مشخص بود، پس بابایی مجبورم نکرد برم. وقتی به مدرسه برگشتم خانم معلم متوجه قیافه ی خسته و چشمای گود افتادم شد، منو به گوشه ایی کشید تا ازم بپرسه همه چیز مرتبه یا نه. همونجا دوست داشتم بهش حقیقت رو بگم، اما جسد جردن جلوی چشمم اومد و قبر بی نام نشونی که توش دفن شده، میدونستم اگه حرفی در این مورد بزنم بابایی منو هم میکشه و کارم به قبری مثل اون ختم میشه. پس به دروغ گفتم خوابم میاد چون دیشب تا دیروقت داشتم کارتون میدیم.
اولش داستانم رو باور کرد، اما وقتی نمره هام افت کرد و دیگه نمیتونستم درس بخونم، از طرف مدرسه با مامانی و بابایی تماس گرفت تا باهاشون صحبت کنه.
من با اضطراب روی صندلی بینشون نشسته بودم، گلوم خشک شده بود و پاهامو روی زمین تکون میدادم، سرم پایین بود، به انگشتهام نگاه میکردم، این مدته از بس گوشه هاشون رو کنده بودم زخم میشدن.
معلم از جایی که نشسته بود گفت "جه بوم یکی از بهترین دانش اموزای منه. اما این مدته رفتارش عوض شده. میخواستم ببینم مشکلی توی خونه پیش اومده؟"
بابایی دستشو دور شونم انداخت و فشار ملایم وارد کرد " راستش رو بخواین توی خونه اتفقات زیادی افتاده"
"واقعا؟"
من لبمو گاز گرفتم و به دروغی فکر کردم که الان ممکنه بگه، چون میدونستم حقیقت رو هیچ وقت فاش نمیکنه.
"شما حتما قضیه همکار من جردن رو شنیدین.." با شنیدن صداش سر جام سیخ شدم و لبمو محکم تر گاز گرفتم، فشار دست بابایی بیشتر شد تا منو ثابت نگه داره "...اون با جه بوم خیلی صمیمی بود، متاسفانه از شنیدن این خبر جه بوم خیلی اسیب دیده و حالش چندان خوب نیست، میدونم دلیل نمیشه که درساشو نخو"-

ESTÁS LEYENDO
road to madness
FanficRoad to madness چی باعث میشه که یه نفر به مرز جنون برسه؟ هشدار ‼️ این فیک شامل صحنه های بسیار خشن، الفاظ رکیک و عقاید انتی فمنیستی و کودک آزاری هست و ممکنه روتون تاثیر بدی بذاره، اگر روحیتون حساسه خوندنش اصلا توصیه نمیشه ❗️ Madness series : Book 1...