سپتامبر 2001
خونه ایی یک طبقه با پنجره های مربع شکل و دودکش سفیدی که از شیروونی خونه بیرون زده بود، از بیرون شبیه بقیه ی خونه اما از داخل زن مسنی مشغول تمیز کردن خونه بود.
هه جونگ در حالی که منتظر اومدن نوه هاش بود با لبخندی روی لبش از پنجره اتاق نشیمن به بیرون خیره شد. اونا قرار بود آخر هفته رو با اون بگذرونن در حالی که پسرش برای بررسی یه پرونده قتل به خارج از شهر میره. سوک شی تازه دیشب بهش خبر داده بود و هه جونگ دوست به مرکز خرید بره تا خوراکی های مورد علاقه ی بچه هارو بگیره اما توی این زمان کم فقط برای مرتب کردن خونه وقت داشت.
با این حال خیلی خوشحال بود که نوه محبوبش قراره بیاد که دیگه هیچ چیز براش مهم نبود.
چشمای پیرزن با دیدن ماشین پلیس پسرش که داخل کوچه پیچید برق زد و بلافاصله برای استقبال از بچه ها به بیرون رفت. ماشین جلوی در خونه متوقف شد. سوک شی بیرون اومد تا وسایل بچه ها رو از صندوق عقب در بیاره، جولیا و جه بوم هم از صندلی عقب پیاده شدن.
هه جونگ به سمتشون رفت " از دیدنت خیلی خوشحالم پسرم." سوک شی ساک های توی دستش رو روی چمن های جلوی خونه گذاشت و مادرش رو در اغوش گرفت. زیر لب هومی گفت و ازش جدا شد "نمیخواستم بچه ها مزاحمت بشن"
"این چه حرفیه من همیشه از دیدن نوه هام خوشحال میشم."
هه جونگ که لبخندی زد و به جه بوم و جولیا نگاه کرد، وقتی دید جه بوم سرشو پایین انداخته و چیزی نمیگه، اخماش در هم رفت، میدونست سوک شی رفتار خوبی با اون نداره، خیلی وقتا دلش به حال پسر بیچاره میسوخت.
اما بعد نگاهش به زنی که در صندلی جلو نشسته بود افتاد، همکار پسرش، جردن. اخمش غلیظ تر شد، چرا پسرش میخواست با اون به ماموریت بره، هه جونگ از صمیمیت زیادشون یه حدسایی میزد، اما نمیخواست حرفی بزنه یا کاری کنه که سوک شی عصبانی شه و بهش اجازه نده نوه هاشو ببینه. اهی کشید و از سوک شی فاصله گرفت تا به سمت نوه هاش بره.
اما سوک شی ساک هایی که روی زمین بود رو برداشت و به دستش داد. هه جونگ بهش زل زد "برای شام نمیای؟"
"اوه نه باید بریم قبل ازینکه به ترافیک بخوریم بریم" هه جونگ سرشو تکون داد.
سوک شی جلوی جولیا زانو زد و اشک هاشو پاک کرد "نگران نباش خوشگلم بابایی خیلی زود برمیگرده"
جولیا لبهاشو آویزون کرد " منم میخوام با شما بیام بابایی اینجا بهم خوش نمیگذره"
"میدونی که بابایی کار داره، وقتی برگشتم برات یه کادو میگیرم خوبه؟" چشمای جولیا برقی زد و سرشو تکون داد.
سوک شی بینیشون رو به هم مالید "حالا دیگه گریه نکن میدونی که دوست ندارم ناراحتیت رو ببینم."
YOU ARE READING
road to madness
FanfictionRoad to madness چی باعث میشه که یه نفر به مرز جنون برسه؟ هشدار ‼️ این فیک شامل صحنه های بسیار خشن، الفاظ رکیک و عقاید انتی فمنیستی و کودک آزاری هست و ممکنه روتون تاثیر بدی بذاره، اگر روحیتون حساسه خوندنش اصلا توصیه نمیشه ❗️ Madness series : Book 1...