استادیوم مسابقه پر از جمعیت بود، همه برد مدرسمون رو جشن میگرفتن، ili با هم اهنگ we are the champions رو میخوندن، من هم با وجود سون آ بهم خوش میگذشت پس شکایتی نداشتم. بقیه بچه ها قرار گذاشتن به مهمونی برن و برد رو با مشروب و آهنگ جشن بگیرن اما ما ترجیح دادیم وقتمون رو دو نفری بگذرونیم. پس توی زمین بازی موندیم.
وقتی نورافکن های سالن خاموش شد به خوبی توی فضای باز میتونستیم می ستاره هارو ببینیم. هر دور در جایگاه تماشاچی ها نشسته بودیم و من هزاران گوی نورانی رو می دیدم که توی اسمون چشمک میزدن. با حس سر سون آ روی شونم ناخودآگاه اب دهنمو قورت دادم. تا حالا اینطوری تنها و به هم نزدیک نبویم، حداقل نه با وجود حس عجیبی که من دارم.
"کاش بازم ازین مسابقه ها برگزار بشه. دوست دارم با تو وقت بگذرونم جه بوم، خیلی ارامش بخشه"
من هم سرمو کمی خم کرد تا به سرش تکیه بدم، به ارومی نفس عمیقی کشیدم، بوی شامپوش ریه هامو پر کردن، ترکیبی از توت فرنگی و وانیل.
"وقتای دیگه هم میتونیم با هم باشیم." به طور ناگهانی شجاع شده بودم، آدرنالین رو توی خونم حس میکردم . دستام و بالا اوردم و روی کمرش قرارد دادم "اینجا میتونه محل مخفی ما باشه."
سون آ خندید " اوندرا مخفی نیست، همه میتونن بیان."
سرشو بلند کرد و با چشمای زیباش نگاهم کرد.
"ما چیکار داریم میکنیم جه بوم؟"
چیز سنگینی ته گلوم حس میکردم که بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد"منظورت چیه؟"
"خودت میدونی..از وقتی من برگشتم..انگار داریم با احساساتمون میجنگیم."
"ا-احساسات؟" نگاهمو ازش گرفتم، چشماش نمیذاشت تمرکز کنم.
سون آ جلوتر اومد"من بهت اهمیت میدم جه بوم." دستشو روی گونم گذاشت تا منو به طرف خودش برگردونه "میدونم توام بهم اهمیت میدی." دستش گرم بود و تمام بدنم رو داغ میکرد.
نفس عمیقی کشیدم و دستش رو گرفتم " توام همچین حسی داری؟"
سون آ جلوتر اومد، لهباشو روی لبهام گذاشت. بدنم بیشتر داغ شد، دستامو روی کمرش بیشتر فشار دادم تا اونو به خودم نزدیک کنم. در حالی که بوسمون عمیقتر میشد دست من به زیر لباسش رفت تا سوتینش رو باز کنم.
بالاخره داشت اتفاق می افتاد. لحظه ایی که منتظر بودم، با ادمی که میخواستم.
بعد از سرکوب احساساتم در تمام این مدت بالاخره سون آ مال من میشد. لباسش رو درآوردم و اونو به عقب هل دادم تا روی نیمکت های سرد دراز بکشه.
"جه بوم."
"هیس."
"جه بوم. "
"نگران نباش اذیتت نمیکنم"
"جه بوم احمق بیدار شو!"
چشمام با شدت باز شدن و فهمیدم توی ماشینم و جولیا از طرف راننده داره نگاهم میکنه.
خندید و گفت "خواب سکس با کیو داشتی میدیدی؟" به سختی جلوی خندشو گرفت "راست کردی." با دستپاچگی دستمو روی پایین تنم گذاشتم"ساکت شو!"
جولیا خندید و به سمت جاده برگشت.
ذهنم هنوز اشفته بود، هر چیزی که دیدم، سون آ، اون بوسه و چیزاهای بیشتر. همشون فقط یه رویا بودن. اخم کردم و از پنجره به بیرون زل زدم "کارت با چومین چقدر طول میکشه؟ نمیخوام توی ماشین منتظر بمونم در حالی که شما مثل دو تا کفتار دارین عشق بازی میکنین."
"نمیدونم سه یا چهار ساعت."
"واقعا فکر کردی بابا باور میکنه که برای سه یا چهار ساعت رفتیم سینما؟"
"بهش بگو دو تا فیلم دیدیم"
"چرا خودت بهش نمیگی؟" مشتمو روی پام کوبیدم "خسته شدم از بس به خاطر تو دروغ گفتم."
"خب من میتونم بهش حقیقت رو بگم چطوره؟"
دستمئ دراز کردم و با قدرت دم اسبیشو کشیدم. جولیا تمرکزش روازدست داد و نزدیک بود از جاده خارج شه. جیغی کشید و به طرف من برگشت "چته؟"
"جرات داری به بابا بگو تا زبونتو از حلقومت بکشم بیرون."
"داشتم شوخی میکردم، چقدر بی جنبه ایی."
موهاشو مرتب کرد و گفت "من به بابا چیزی نمیگم، اما میدونی که بالاخره میفهمه، همیشه همینطوره."
میدونستم حرفش درسته پس سرمو به صندلی تکیه دادم و تا آخر مسیر حرفی نزدم.
جولیا ماشین رو جلوی باشگاه بولینگی نگه داشت، خودش به سرعت پیاده شد و من توی ماشین تنها موندم.
نمیدونم دقیقا چقدر کارش طول کشید، اما وقتی برگشت رژ لبش ماسیده بود و موهای دم اسبیش به هم ریخته. معلوم نبود اونجا چی کردن.
تمام مسیر نگاهم به بیرون بود تا فقط چشمم بهش نیافته، اونقدری که دیگه گردنم داشت درد میگرفت.
وقتی به خونه رسیدیم با دیدم سوبوربن سفیدی که جلوی در پارک شده اخم کردم. "اون ماشین کیه؟"
جولیا با بیخیالی شونه هاشو بالا انداخت "شاید مال همکار بابائه."
"نه اون تویوتا داره."
"به من چه من، من خستم"ماشین رو کنار پیاده رو پاک کرد و خودش بیرون رفت. منم هم به ناچار بیرون رفتم و هر دو داخل خونه شدیم.
اما وقتی وارد پذیرایی شدم و مادر سون آ رو اونجا دیدم خشکم زد. روی مبل کنار بابا نشسته بود و گیلاسی مشروبی توی دستش داشت.
من و جولیا به هم نگاه انداختیم. هر دو به یه چیز فکر میکردیم. بابا از سر جاش بلند شد و گفت "کجا بودید شماها؟ سوجون میخواست ببینتتون."
من من کنان گفت "س-سلام از دیدنتون خوشحالم."
در حالی که سعی داشتم ترس توی صدام رو پنهان کنم. من سون آ رو ناامید کردم
تمام تلاش هام و بیگاری جولیا حالا همشون بی نتیجه بودن.
چون حالا راز برملا شده.

YOU ARE READING
road to madness
FanfictionRoad to madness چی باعث میشه که یه نفر به مرز جنون برسه؟ هشدار ‼️ این فیک شامل صحنه های بسیار خشن، الفاظ رکیک و عقاید انتی فمنیستی و کودک آزاری هست و ممکنه روتون تاثیر بدی بذاره، اگر روحیتون حساسه خوندنش اصلا توصیه نمیشه ❗️ Madness series : Book 1...