3rd person POV:
رو به روی ساختمان 20 طبقه شرکت NextGen ایستاد و سرش رو بالا گرفت. توی دلش گفت:"یعنی میشه یه روز من برسم به طبقه بیستم این شرکت؟ خدایا میدونم خنده داره، ولی یه بار، فقط یه بار من رو ببین و من رو ببر طبقه بیستم، هم؟نمیشه؟"
و همون موقع یه پرنده از بالای سرش رد شد و افتادن یه حجم لزج رو روی گوش و کتش حس کرد و با یه حالت پوکر و منزجر گفت:"ممنونم خدایا که جوابم رو انقدر با محبت دادی."
و سریع وارد ساختمان شرکت شد و با دیدن نگهبان دم درب گفت:"ببخشید قربان، من مصاحبه دارم ساعت 12 و دم در یه پرنده..."
نگهبان با خنده گفت:"سرویس بهداشتی همین سمت راسته. میتونی سریع بری خودت رو تمیز کنی. خوش شانسی بهت رو آورده."
و چانیول سر تکون داد و تو دلش گفت:"اینکه یه کفتر قبل مصاحبه کاریت، برینه رو هیکلت، ته خوش شانسیه."
و وارد سرویس بهداشتی شد و شروع کرد شستن کتش و کنارش گوشش رو هم تا میتونست سابید. شاید اگر یکم، فقط یکم گوشش صافتر بود، الان گوشش با کار خرابی کفتر، کثیف نشده بود. ولی خب، تو این یه قضیه هم شانس نداشت که گوشش مثل آدمیزاد باشه نه مثل آینه بغل ماشین.
به ساعتش نگاه کرد که 11:30 رو نشون میداد. سریع از سرویس بهداشتی خارج شد و رفت سمت میزی که وسط سالن بزرگ شرکت بود. به دختری که اونجا نشسته بود، نزدیک شد و گفت:"سلام. پارک چانیول هستم. برای ساعت 12 وقت مصاحبه داشتم."
دختر نگاهی بهش کرد و بعد به لیست جلوی دستش و بدون اینکه به چانیول نگاه کنه، گفت:"سلام آقای پارک. کمی زودتر رسیدید. باید منتظر بمونید. البته میتونید با همکارمون برید و نزدیک به اتاق مصاحبه، منتظر بمونید یا اینکه برید بوفه و تا ساعت 11:55 از خوتون پذیرایی کنید."
و بعد یه کارت آویز گردنی به چانیول داد. چانیول با استرس گفت:"ترجیح میدم که کنار اتاق مصاحبه منتظر بمونم."
دختر با صدای بلندتری خطاب به یکی از پرسنل گفت:"آقای وانگ، لطفا آقای پارک رو ببرید طبقه نوزدهم، اتاق شماره 61 و تا زمان اعلام اسمشون، کنارشون بمونید تا اگر چیزی لازم داشتن، بهشون بدید."
آقای وانگ نزدیک اومد و خطاب بهش گفت:"از این طرف بفرمایید آقای پارک."
و کارتش رو به گیت ورودی نزدیک کرد و کنار ایستاد تا چانیول رد شه و بعد خودش دنبالش اومد و رفت سمت آسانسور. گفت:"قبلا جایی مشغول به کار بودید؟"
چانیول با سرش جواب منفی داد و مرد با خنده گفت:"از استرستون مشخصه. ولی نگران نباشید. اینکه تا اینجای کار اومدید، یعنی 70% یا بیشتر، رزومتون برای ما قابل قبول بوده."
چانیول متعجب گفت:"مگه اصلا رزومه ها رو بررسی کردن؟"
مرد با اخم نگاهش کرد و گفت:"پس فکر کردید پرسنل اینجا چطوری استخدام شدن؟"
YOU ARE READING
Similar BUT differenT + After Story (completed)
Fanfictionآدمها دو دسته ان: یا فکر میکنن خوششانسن یا بدشانس. ولی یه دسته سومی هم هست که کلا معتقده چیزی به اسم شانس وجود نداره اونم وقتی که خودت میتونی به همه چی برسی و آویزون شانس شدن فقط وقتت رو میگیره. و وقتی دو نفر توی یک شرایط هستن، و یکی جزو دسته اوله...