Part 28: ENDING?

815 276 177
                                    

اهم اهم
من دیدم که پارت آماده چند تایی دارم و خب، چکاریه خساست کنم و بذارم تا شنبه، پس آپ کردم
و جسارتا از قسمت بعدی، یکم همه چی شرط سنی میشه ... لطفا رعایت بفرمایید 😅😅

----------⁦(✿^‿^)⁩⁦(◍•ᴗ•◍)⁩

KJM POV:

هیچ وقت فکر نمیکردم چانیول چنین بچه ای باشه. همیشه مثل بچه های ساده بود که لبخند های بانمکی میزد. هیچ وقت فکر نمیکردم که اصلا نشناخته باشمش. فکر میکردم آدم شناس خوبی ام ولی امروز فهمیدم که نیستم. اینکه پسری که چند وقته باهامه، یه بازیگره که چیزی رو نشون میده که میخواد، ترسوندتم. نه که ازش بترسم. نه، اون بچه خیلی پاکتر از اونیه که بخوام ازش بترسم. چیزی که ازش ترسیدم این بود که نکنه باز هم غم هاش رو و ناراحتی هاش رو نشون نده. کریس هنوز شوکه بود. همه ما فکر میکردیم با یه پسر بچه کوچولو طرفیم که فقط قد کشیده. ولی هممون اشتباه میکردیم.

به کریس نگاه کردم و گفتم:"نمیتونم باور کنم."

تلخندی زد و گفت:"منم. اینکه این مدت این همه غم توی دل و ذهنش بوده و به ما نگفته، باعث میشم قلبم درد بگیره. اون تک تک صحنه ها یادشه. موقع تعریف کردنش، میتونستم درد تو حرفهاش رو حس کنم. میون، به نظرت، حالش خوبه؟"

چانیول رو دیدم که با بکهیون به سمت ما میاد. گفتم:"فکر میکنم میخواد قوی باشه. چون الان کسی رو پیدا کرده که مثل خودش ضربه خورده است. میخواد تکیه گاهش باشه."

کریس خط نگاهم رو کنترل کرد و گفت:"کیونگسو راست میگفت. اون دو تا، به هم کمک میکنن."

بکهیون گفت:"چرا اینجا ایستادید؟"

کریس گفت:"منتظر شما بودیم."

-:"چرا؟"

کریس عصبی یقه چانیول رو گرفت و گفت:"توی عوضی، توی آشغال، تمام این مدت، هیچی به ما نگفتی. دلم میخواد بزنمت."

چانیول ساکت نگاهش میکرد. چشمهاش بی حس بود. ترسناک بود. کریس عصبی گفت:"چرا هیچی نمیگی."

چانیول پوزخند زد:"چی بگم؟ بگم هنوز هم شب ها کابوس میبینم؟ یا بگم این چند روز حالم چطور بوده؟"

دست کریس رو از یقه ش جدا کرد و یه قدم عقب رفت و کتش رو دراورد. کتش رو داد دست بکهیون و بعد، دکمه آستینش رو باز کرد و آستینش رو بالا کشید و ساق دستهاش رو نشون داد. تمام چنگ خورده و زخم بود. متعجب بهش نگاه کردیم و بعد، پایین پیرهنش رو از توی شلوارش درآورد و کمی پیرهنش رو بالا کشید و جای چنگ روی بدنش رو دیدیم. با بی حسی کامل گفت:"خب، الان هم گفتم، هم نشون دادم. هر وقت کابوس میبینم، هر وقت یاد لمسهاشون روی تنم میفتم، این میشه حال و روزم. الان میخواید چکار کنید؟ چکار میتونید بکنید؟ جز اینکه اینطوری بهم نگاه کنید، کار دیگه ای میتونید بکنید؟"

Similar BUT differenT + After Story (completed)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang