Part Seven: Welcome Boss

853 326 169
                                    

BBH POV:

دو ماه بود که سر کار نیومده بودم. مطمئنم که وقتی برگردم، همه چی بهم ریخته و داغونه. داغونتر از چیزی که فکرش رو میکنم. اون آدمها، فقط منتظر بودن من نباشم تا برن یه گوشه کنار و تو هم دیگه حل شن. واقعا چندشه!

دلم باری کریس تنگ شده بود. دوست داشتم که قبل از همه ببینمش. البته از دور. خب میدونید، اون بچه دهنش چفت و بست درست نداره و احتمال اینکه بخواد من رو لو بده، زیاده! رفتم سمت دفتر آر اند دی و خب، با سرکی که توی اتاق کشیدم، کسی نبود. برای همین تصمیم گرفتم یه چند دقیقه ای، برم اتاق استراحت انتهای راهرو و منتظر شم تا برسه و بهش بگم بیاد اونجا.

آهنگی رو از توی گوشی پلی کردم و در حالیکه داشتم به اون پسره دراز پیام میزدم که ببینم کدوم گوریه، رفتم سمت اتاق استراحت و خب، تا درب اتاق رو باز کردم، تنها چیزی که دلم نمیخواست ببینم رو دیدم. اینکه یکی از کارمندهای مرد من، داخل یکی از کارمندهای زن کمپانی من، بکوبه و با اون حالت چندش، تمام صورت همدیگه رو بخورن. رسما بخورن!

خب، بازی شروع شد بچه ها! نظرتون چیه که اخراج ها رو شروع کنیم؟! گوشیم رو سریع روی تشخیص چهره گذاشتم و آوردم بالا و مرد و زن که با دیدن من، سرشون رو سمت در برگردونده بودن، با عصبانیت بهم نگاه کردن. مرد با خشم گفت:"بچه، در رو ببند برو بیرون."

پوزخند زدم. به من گفته بود بچه؟! واقعا؟! تشخیص چهره کامل شد. نام سونگهی، مرد، 31 ساله، متاهل! خیانت؟! شک نکن.

دوربین رو سمت زن بردم که با ترس داشت به من و مردی که هنوز داخلش بود، نگاه میکرد. تشخیص چهره کامل شد. سونگ جیهیون، زن، 27 ساله، مجرد. دیدید گفتم شک نکن. حس بیون بکهیون اشتباه نمیکنه.

مرد خودش رو از زن کشید بیرون و با همون حالت، حتی بدون اینکه بخواد کمی تغییر توی دکوراسیون پایین تنه اش ایجاد کنه، اومد سمت من و با داد گفت:"بهت گفتم برو گمشو و تو از ما فیلم گرفتی؟ اصلا کدوم خری تو رو راه داده توی کمپانی؟"

فقط پوزخند زدم و چیزی نگفتم. با عصبانیت خواست گوشی رو از دستم بکشه که سریع یه گام عقب رفتم و بعد با دست دیگه ش میخواست بزنه تو صورتم و بلند گفت:"توی عوضی..."

منتظر بودم دستش بیاد نزدیک صورتم که محکم بکوبم به پایین تنه ای که یکم چکه داشت، ولی دستش حتی تا 15 سانتی صورتم هم نیومد، چون یه سوپرمن، از نظر خودش وارد بازی شده بود. با لحن جدی و عصبی گفت:"دستت رو بنداز پایین و شلوارت رو ببند تا نزدم داغونت کنم."

واو، چه جذاب. و دست مرد رو هول داد و باعث شد، یکم تلو تلو بخوره. زن که تا اون موقع منتظر بود من نباشم و به بقیه کارها برسن، سریع دامنش رو کشید پایین و سعی کرد لباس زیرش رو بپوشه و در همه این لحظات پشتش به ما بود که شناخته نشه ولی یادش نبود که رئیس بزرگ، توی 3 ثانیه شناختتش.

Similar BUT differenT + After Story (completed)Where stories live. Discover now