منشی که دختر جوون وسرزنده ای بود تعظیم کوتاهی به طرفم کرد و به سمت النا رفت و پرونده های توی دستش را اروم اروم باز میکرد و روند کارها را توضیح میداد
بعد چند دقیقه تقه ای به در خورد و بعد اجازه ی النا افراد پشت در که یک مرد مسن یه پسر جوون زیبا و دو مرد که همسن پدرم بودن داخل شدن
دقیقا مثل منشی اول به من تعظیمی کردن و بعد اینکه النا بهشون اشاره کرد که بنشینن و بعد نشستنشون روی مبل های روبه روم النا به نوبت به هرکدوم اجازه ی حرف زدن داد شروع به حرف زدن کردن
که دستورات النا تا کجا پیشرفته و چه قرارداد های جدیدی گرفتن و باید چیکار کنن
توی اوج حرف هاشون بودن منکه بهر حرف هاشون بودم و تا حدودی از روند کار متوجه شدم والنا را توی دلم تحسین کردم چون فهمیدم واقعا مغز عالی ای داره همه رقبا را با گول زدن اینکه قراره سهام ها را بفروشه و افت کنه گول زده
در این باره توی اخبار شنیده بودم
قیمت سهام های شرکت ها را پایین اورده بوده و در یک ان سهام دار ها که گول خورده بودن و میخواستن سهام ها را بفروشن ازشون خریده و الان ارزش سهام ها سربه فلک کشیده بزرگ ترین سهام دار الناشده حتی هر دو خانواده قسمتی از سهام هاشون را به خاطر این چیز از دست داده بودن
تمدید قرار داد های خارجی و میلیاردی ای که پدر وپدر برزگ حتی به زور و زحمت تونسته بودن قرار داد ببندند
سواستفاده از نفوذ پدربزرگش و صادر کردن چندین برابر اجناس هر سه شرکت
محشر بود
تازه فهمیده بودم یوسونگ چی میگفت
النا واقعا ترسناکه
اون جدا خانواده هامون را بدبخت کرده بود
همه ی شرکت ها و موفقیت ها برای النا شده بود و هیچ کدوم نمیتونستن این کارا بکنن و حتی یه درصد دسترسی به اون سود ها داشته باش و تنها مبلغی که از سود سهام ها به دست میاوردن درسته اون مبلغ مبلغ کمی نبود ولی در برابر رویاها و از دست دادن شرکت هاشون هیچ بود
تازه متوجه شدم پدر بزرگ چرا هوشش را تحسین میکرد
اونا جلوی یه دختر جوون کاملا باخته بودن
نه فقط بازی ای که راه انداخته بودن در واقع همه چیزشون را
النا اگه میخواست با کسی باشه واقعا میتونست از هر لحاظی اونا خوشبخت کنه
در یک ان با این فکر قلبم فشره شد
تصور اینکه النا با یکی دیگه توی اون خونه زندگی کنه روی میزی که با من غذا میخوره باهاش غذا بخوره و اغوش و مهرومحبتش را داشته باشه
YOU ARE READING
Challenge = life
Randomوضعیت : کامل شده خلاصه:یه نامزدی اجباری برای دوتا دختر از طرف خانواده هاشون که منجر به اشنایی این دونفر و همخونه شدنشون میشه و اتفاقات بینشون رخ میده و ... بخونید شاید دوستش داشته باشین به هرچیزی یه شانس برای نشون دادن خودش بدین *پایان یافته*