*این پارت اسمات می باشد *اشخاصی که دوست ندارند میتونن نخونن و پارت بعدی را بخونن*
داستان از زبان ساینا
النا با احتیاط تمام باهام رفتار میکرد
ناز و نوازش هاش
بوسه های داغش روی پوستم
انگشتاش که اروم موهای توی صورتم را پشت گوشم میداد و نوازشم میکرد
دستش را اروم پشت کمرم برد و روی زیپ لباس گذاشت
دریک عان توی خودم رفتم
واقعا اجازه ی این کار را بهش میدم ؟اونم منی که.
با صدای قلم به خودم اومدم
تو اونا دوست داری و اونم تورا دوست داره
مگه چیزی بالاتر از اینم هست
کمرم را اروم بالا اوردم تا راحت تر بتونه لباس را از تنم بیرون کنه
با نگاه داغ و پر از دوست داشتنش لپ هام برای بار هزارم رنگ گرفت و ضربان قلبم بیشتر شد
فکر کردن را رها کردم و دستم را به سمت لباسش بردم و در حین بوسه های داغمون لباسش را کامل باز کردم و از تنش در اوردم
به بدن خوش فرمش نگاه کردم که با یه شلوار و سوتین مشکی جلوم بود
سریع ازم جدا شد و همون دو تیکه ی دیگه را هم در اورد و با یه شورت روم خیمه زد
روم خیمه زده بود و به چشمام زل زده بود
صدای بم و لرزونش تنین انداز اتاق ساکت و پر هیجان شد
النا:بهم اجازه میدی که داشته باشمت ؟
با لبخندی از ته دلم دستام را دورش حلقه کردم و توی چشماش زل زدم
شاید اولین چیزی بود که از بچگی فقط از روی حوس های بچه گانه نمیخواستم اونم النا و عشق و علاقش بود
سانا:من برای توعم توهم برای منی .هیچ وقت به هیچ کسی نمیدمت
با این حرفم لبخندی از ته دل روی لباش نشست شیرین و خواستنی
النا:ساینا واقعا منا عاشق خودت کرد دیگه هیچ وقت نمیتونی از دستم در بری
سوم شخص
شاید هیچ کس غیر از خودشون معنی و درکی از جدیت اون حرف های بینشون نداشتن و بعضی ها شاید فکر میکردن اون حرف های فل بداهه توی عشق بازیه ولی برای اون دو نفر همه چیز فرق داشت
YOU ARE READING
Challenge = life
Randomوضعیت : کامل شده خلاصه:یه نامزدی اجباری برای دوتا دختر از طرف خانواده هاشون که منجر به اشنایی این دونفر و همخونه شدنشون میشه و اتفاقات بینشون رخ میده و ... بخونید شاید دوستش داشته باشین به هرچیزی یه شانس برای نشون دادن خودش بدین *پایان یافته*