داستان از زبان النا
*****
در خونه را باز کردم و ساینا بدون هیچ توجه ی دست به سینه و بدون هیچ حرفی از بار تا رسیدن به خونه به سمت اتاقش میرفت
هوووف گند زدی النا
در خونه را سریع بستم و پشت سر ساینا رفتم و سریع دستش را گرفتم تا متوقفش کنم
النا:میشه بپرسم خانوم کوچولو برای چی قهر کرده ؟
ساینا بدون اینکه بهم نگاه کنه یا عکسلعملی نشون بده سرجاش ایستاده بود
پس تنها همین یه شانسا داشتم
النا:چه حیف که خانوم کوچولو باهام قهر کرده و نمیدونه چقدر براش سورپرایز و کادو اماده کردم
باز بدون هیچ عکسلعملی وجوابی
میدونستم این کارم پا روی مین گذاشتنه اما به امتحانش می ارزید
النا:انگار خانوم کوچولو کادو ها را نمیخواد باید کادو ها را به مین هی بدم
با این حرفم سریع برگشت و نگاه عصبی وخشمگینشا نشونم داد
انگشتش را تحدید بار بالا اورد
ساینا:تنها اگه بخوای یه بار دیگه اسم اون دختر عفریطه را جلوی من بیاری دیگه نه اونا زنده میزارم نه خودتا
النا:اوه اوه اوه خانوم کوچولو حسودیشون شده ؟
سانا:ای..این دیگه چه چرتیه .عمرا اگه به اون دختر حسودی..
با گذاشته شدن لب هام روی لب هاش حرفش قطع شد
دستاش را بالا اورد تا منا از خودش دور کنه اما دیدن اینکه محکم گرفتمش و راه فراری ازبوسه هام نداره تسلیم شد و جای دست هایی که سعی در جدایی داشت به سمت بالا اومد و دور گردنم پیچید و شروع به همکاری و بوسیدنم کرد
بوسه داغی بینمون شکل گرفت
لب ها داغ و شیرینشا میمکیدم و گه گاهی بوسه ی ریزی بین بوسه های طولانی میزدم
این چند مدت خیلی دلم براش تنگ شده بود
هر لحظه ای توی اون کشور تنها به فکرش بودم و دلم میخواست برگردم و در اغوشم بگیرمش و نزارم هیچ جایی بره
با کم اورد نفس هامون اروم از هم جدا شدیم چشم های بستم را اروم باز کردم و بهش نگاه کردم که نفس نفس زنان با چشم های خمار چشماش بین لب هام و چشم هام میچرخید
YOU ARE READING
Challenge = life
Randomوضعیت : کامل شده خلاصه:یه نامزدی اجباری برای دوتا دختر از طرف خانواده هاشون که منجر به اشنایی این دونفر و همخونه شدنشون میشه و اتفاقات بینشون رخ میده و ... بخونید شاید دوستش داشته باشین به هرچیزی یه شانس برای نشون دادن خودش بدین *پایان یافته*