کامنت فراموش نشه
سه روز بعد
سر تیتر اخبار
خانوم النا وارث و بزرگ ترین سهام دار و مدیر ارشد گروه ترکیبی کی همین امروز خبر جداییش ازسمت مدیر ارشد شرکت ها را داد و نیمی از سهام های خود را به خانوم ساینا و نیمی دیگر را به دونفر که ان ها را فرزندان مخفی پدر و مادرش و خواهر و برادرانش انتقال داد و همه ی امور شرکت ها را به مدیرعامل ها سپرد و از این کار با تنها 5 درصد از سهام باقی مانده اش کناره گیری کرد و حتی شرکت های شخصی خود را به خواهر و برادرش و خانوم ساینا انتقال داده
امروزه قمت سهام شرکت به صورت باورنکردنی ای ثابت مانده و هیچ یک از اخبار افشای فرزندان مخفی روی ان تاثیر نگذاشته اما با ترید سهام داران دیگر مواجه شدیم
خبر دیگر
خانوم ساینا قبل از این اتفاقات و افشا شدن حقیقت ها صبح روز قبل به خانه ی خود بازگشت ولی خبر جدایی خود را از خانوم النا تکذیب کرد و او گفته تنها برای مدتی خواستار این بوده تا در کنار خانواده اش باشد وبه گفته ایشان اون دو نفر کنار هم خوشحال اند
داستان از زبان ساینا
عصبی تلویزیون را خاموش کردم و کنترل را روی تخت پرت کردم
از دیروز که توی خونه بودم از اتاقم بیرون نیومده بودم
همه از برگشتنم ابراز خوشحالی میکردن و انگار که از اسارت برگشته باشم ولی هییچ کدومشون از حال دلم با خبر نبودن
وقتیی داشتم از خونه بیرون میومدم و اون نگاه ناراحتش به اشکای روی صورتم دلم را میرنجوند اون به خاطر من همه چیزشا از دست داده بود تا بتونه دوباره منا برگردونه تا هیچ اجباری نباشه و من رویام و هم خانوادم را داشته باشم
همه از اینکه النا اینکارا کرده بود تو شک بودن ولی پدر و پدربزرگ خیلی خوشحال شدن اونقدری که حد نداشت اروم اروم داشتم از خوشحالیشون خوشحال میشدم که توی اغوش خانوادمم ولی با جمله ای که به زبون اوردن از ته دلم ناراحت شدم
پدر بزرگ:دیگه هچ وقت نمیزارم دخترم اون دختره عفریطه را ببینه به هیچ وجه
پدر:دقیقا .ما یه بار اشتباه کردیم دیگه اینکارا نمیکنیم .هرچه زودتر یه فرد لایق براش پیدا میکنم
و تنها جواب من به حرف هاشون سکوت بود
**
YOU ARE READING
Challenge = life
Randomوضعیت : کامل شده خلاصه:یه نامزدی اجباری برای دوتا دختر از طرف خانواده هاشون که منجر به اشنایی این دونفر و همخونه شدنشون میشه و اتفاقات بینشون رخ میده و ... بخونید شاید دوستش داشته باشین به هرچیزی یه شانس برای نشون دادن خودش بدین *پایان یافته*