هوا توی جنگل نزدیک به ساحل، عالی بود. بهخصوص اگه توی یه کافهی بنا شده بین درختهای انبوهش، پشت میز مینشستی و درحالی که نسیم ملایم بازوهای برهنهات رو قلقلک میداد، آبِ میوههای قرمز رنگ رو هورت میکشیدی. این، لذتی بود که جونگکوک بعد از یک هفته کار سخت، داشت میچشید؛ بدون حضور هیچ مزاحمی و تنهایی.
لیوان آبمیوهاش رو روی میز کوبید و «آخیش!»ی گفت. روی صندلی سر خورد و لبهی کلاه باکتش رو پایین کشید. صدای پرندههایی که بین درختها میچرخیدن و در نهایت شاخهای رو برای نشستن انتخاب میکردن، آرامش محض رو به رگهاش تزریق میکرد. دوست داشت زندگی توی همون نقطه بایسته و خلاصه بشه توی صدای دریایی که از دوردست به گوش میرسید، دارکوبی که نوکش رو به تنهی درخت میکوبید و زمزمهی آروم صحبت کردن موجودات اطرافش که پشت میزهاشون نشسته بودن و از هوای دلپذیر اون نقطه از شهر، لذت میبردن.
اما افسوس که بعد از به پایان رسیدن زمانی که برای استراحت خودش خریده بود، باید برای تهیهی یک سری جعبهی جدید برای بستهبندی محصولات و هماهنگ کردن طرح و متنی که قرار بود روی اونها چاپ بشه با تولیدکننده، به سر دیگهی شهر میرفت.آهی کشید و گوشی موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون کشید. برای اینکه کمتر با ناسزایی که برخی طرفدارهای تهیونگ نثارش میکردن روبهرو بشه، کم پیش میاومد که به پلمل تهیونگ سر بزنه. یونگی بهش گفته بود بهتره نیمهی پر لیوان رو هم ببینه و توجه خودش رو به نظرات مثبت کسانی که دوستش دارن، معطوف کنه تا بتونه بهتر بفهمه که مخاطبهاشون ازشون چی میخوان و اونها رو دودستی تقدیمشون کنه.
وارد صفحهی پلمل تهیونگ شد؛ اما کاش هیچوقت این کار رو نمیکرد. چیزی که میدید، آخرین پست تهیونگ بود؛ اما نه یک پست معمولی. عکسی از خودش بود مربوط به یک هفتهی پیش، درست زمانی که کیک رو گوشهی لپش جا داده بود، داشت پلک میزد و همزمان که با جیمین حرف میزد، لبهاش رو مثل اردک جلو داده بود. عکسی که کاملا قابلیت استفاده شدن به عنوان میم توی پلمل یا هر شبکهی اجتماعی دیگهای رو داشت.
زیر عکس، پری دریایی نوشته بود:« من رو ببخش، عزیزم؛ اما ما شرط بسته بودیم.»جونگکوک حس میکرد دود داره از کلهاش بلند میشه. دوست داشت تهیونگ اونجا دم دستش میبود تا از موهاش بگیره و کشونکشون تا دریا ببره و بعد غرقش کنه؛ هرچند، وقتی یادش اومد که طرفش یک پری دریاییه و چیزی به نام غرق شدن براش معنایی نداره، از برنامهای که ریخته بود، پشیمون شد. به جای اون، وارد صفحهی پلمل خودش که حالا دنبالکنندههاش به طرز دیوانهواری بالا رفته بودن، شد و یک پست متنی گذاشت.
- باید به ماهی کوچولوم یاد بدم که شیطنت عواقب داره؟گوشیش رو روی میز رها کرد و با پوزخندی پیروزمندانه، به صندلیش تکیه داد. میتونست تهیونگ رو درحالی ببینه که از خجالت، صورتش تغییر رنگ داده؛ البته اگر خجالت کشیدنهاش نقش بازی کردن نبود.
با پاش روی زمین ریتم گرفت و منتظر جواب تهیونگ موند. شک نداشت که چه مستقیم و چه توی صفحهی خودش، جوابش رو خواهد داد.
BẠN ĐANG ĐỌC
Coral
Fanfiction- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...