۴. آبی متالیک

2.1K 727 205
                                    

پشت یکی از میزهای کافه‌ای نزدیک به ساحل نشسته و چونه‌اش رو به دستش تکیه داده بود. به نظر می‌رسید که اخم غلیظ بین ابروهاش، بخاطر برخورد مستقیم آفتاب تندی که از سمت شرق آسمون می‌تابید، به چشم‌هاش باشه؛ اما فقط خودش می‌دونست که علت اخم کردنش، معطل شدن نیم ساعته‌اشه. نیم ساعت از زمان قرارش با اون پری‌ دریایی گذشته و هنوز ازش خبری نشده بود. به همین خاطر بود که حالا جونگ‌کوک باچهره‌ای که ناآرومی رو فریاد می‌زد، از پشت شیشه‌های رفلکس کافه، به ساحل طلایی رنگ و خلوت خیره شده بود.

  توی ذهنش با خودش عهد بسته بود که اگر تا پنج دقیقه‌ی دیگه، سروکله‌ی اون پسر پیدا نشه، کافه رو ترک می‌کنه؛ اما زمانی که پنج دقیقه هم تموم شد، آهی کشید و تصمیم گرفت که پنج دقیقه‌ی دیگه هم منتظر بمونه.

تصمیم گرفته بود خودش رو به یک نوشیدنی خنک دعوت کنه تا مجبور نباشه زیر نگاه سنگین گارسون، دست‌خالی از کافه بیرون بره و مشغول ورق زدن منو بود که صدای نفس‌ زدنی رو از پشت سرش شنید. برای لحظه‌ای سرش رو بلند کرد و به عقب چرخید. شخصی با شلوار گشاد کرم رنگ و تیشرتی مشکی، صندل‌های تابستونه، عینک آفتابی بزرگی که نیمی از صورتش رو پوشونده بود و البته ماسکی مشکی رنگ، داشت قدم‌های پرشتابش رو به سمت میزش برمی‌داشت و حدس زدن این‌که اون شخص کیه، با توجه به موهای مرجانی رنگی که حالا بسته شده بودن، اصلا سخت نبود. جونگ‌کوک نگاهش رو ازش گرفت و به منوی مقابلش داد. اصلا حوصله‌ی تحویل گرفتن کسی که چهل دقیقه‌ی تمام معطلش کرده بود رو نداشت.

- سلام!
توجهی به پسری که مقابلش می‌نشست، نکرد و بدون بلند کردن سرش، عینکش رو روی بینیش بالا داد.
- روز بخیر!
- خیلی وقته منتظری؟
- چهل دقیقه!

تهیونگ خنده‌ی آرومی کرد و کیف چرم مشکیش رو روی صندلی کنارش گذاشت.
- پس زیاد نبوده.
جونگ‌کوک، با گوش‌های سرخ از عصبانیت، سرش رو بلند کرد و ابروهای بالارفته‌ی پسر بزرگتر رو نگاهی انداخت. از پشت شیشه‌های عینک آفتابیش، چشم‌های پر از شیطنتش برق می‌زدن و باعث می‌شدن جونگ‌کوک دلش بخواد همون عینک گرون‌قیمت رو زیر کفش‌هاش خرد کنه؛ چرا که تهیونگ از حساسیتش روی به موقع رسیدن آگاه نبود، وگرنه انقدر دیر نمی‌کرد.
- میشه بدونم چی باعث شده که فکر کنی من آدم بیکاری هستم و کلی وقت اضافه دارم؟!

تهیونگ تار موی بلندی که توی صورتش اومده بود رو کنار زد و خونسردانه جواب داد:« من این‌طور فکر نمی‌کنم.» جونگ‌کوک بازدمش رو محکم بیرون داد و منو رو بست. دستش رو برای گارسون بلند کرد کرد و وقتی که پسر با پیشبندی مشکی بسته‌شده دور کمرش کنار میز ایستاد، تهیونگ با نگاهی خیره، منو رو از زیر دستش بیرون کشید تا چیزی هم براش خودش انتخاب بکنه. جونگ‌کوک حین صحبت کردن پسر مومرجانی با گارسون، بار دیگه زیر نظر گرفتش. موهای بلندش گوجه‌ای بسته شده و فرقش از وسط باز شده بود. تار موهای کوتاه‌تر چتری‌هاش، هر چند ثانیه یک‌بار، از پشت گوشش سر می‌خورد، توی صورتش می‌ریخت و پسر مجبور می‌شد دوباره اون‌ها رو پشت گوشش برونه. جونگ‌کوک نمی‌فهمید چرا وقتی که همه می‌تونستن تهیونگ رو از روی رنگ موها و فلس‌های هفت‌رنگِ روی قسمتی از بازو و ساق دستش شناسایی کنن، باز هم از ماسک و عینکی آفتابی به اون بزرگی استفاده می‌کنه. کسی هم توی اون شهر بود که نشناسدش؟

Coral Onde histórias criam vida. Descubra agora