روی کارتنهای سنگین و پر از وسیله نشست و هوفی کشید. اتاقک گوشهی انبار به اندازهی کافی گرم نبود و سرماش لرز به تنش مینشوند.
ماه به پایان رسیده بود و هیچ آپارتمان حداقل دوخوابهای که به دفتر نزدیک باشه و مقدار اجارهی مناسبی داشته باشه، پیدا نشده بود. مجبور شدن بودن طبق نقشهی شمارهی دو، اسباب و اثاثیهشون رو به انبار بیارن و توی اتاقک جا کنن. یونگی خوشحال بود که هیچوقت اونقدرها وسایل خردهریزه نداشتهان که حالا بخوان نگران پیدا کردن جا برای نگه داشتنشون باشن و جیمین در پاسخ به خوشحالی پسر بزرگتر گفته بود که از خلوتی متنفره و منتظره که بتونن یک آپارتمان جدید پیدا کنن تا کمی فضای خونه رو با وسایل جدید، گرمتر و دنجتر بکنه؛ چرا که دیگه قرار نیست محل زندگیشون تبدیل به محل کار و انبار محصولات بشه و نیازی به خلوت نگه داشتنش نیست.
جونگکوک آهی کشید و چشمهاش رو بست. با وجود اتاقک پرشده از وسیله، جایی برای خوابیدنشون باقی نمونده بود؛ مگر اینکه روی کاناپهی توی سالن میخوابیدن که اون هم تنها برای یکنفر جا داشت.
هوسوک پیشاپیش ازشون خواسته بود که حتی اگر اسبابکشی رو انجام دادن و جایی برای خوابیدن باقی موند، به همون یکذره جا بسنده نکنن و به خونهی اون بیان. حالا که جای اضافهای باقی نمونده بود، چارهای هم جز مستقر شدن توی خونهی الف باقی نمیموند.جیمین برای تحویل دادن آپارتمان به صاحبخونه توی یک ساعت مشخص، اونجا مونده بود و حالا جونگکوک و یونگی توی دفتر تنها بودن. صدای قدمهای یکی در میون و آهستهی یونگی به همراه آواز خوندن زیرلبیش بیرون از اتاق به گوش میرسید؛ پسر بزرگتر داشت راهروی کثیف و خاکیشده بهخاطر برد و آورد وسایل رو تی میکشید. به نظر نمیرسید از اینکه قراره مدتی رو پیش هوسوک بمونن، شرمنده باشه و یا حس کنه که راحت نیست. جونگکوک اما کمی احساس معذب بودن میکرد؛ حس اینکه قراره حریم خصوصی هوسوک رو برای مدتی از بین ببرن. الف موسفید، مهموننواز و خونگرم بود و جونگکوک میدونست سرچشمهی این احساسات از درون خودشه، نه بیرون.
طی این مدت، سر جونگکوک اونقدر گرم مشکلات پیدا کردن خونه، اسبابکشی و کارهای دفتر بود که نتونه یا شاید نخواد که به تهیونگ دوباره نزدیک بشه. پیش میاومد که در طول روز به یادش بیفته و با به یاد اوردن آخرین صحبتهاشون، دوباره حس کنه که دلشکسته و همزمان گناهکاره؛ اما همیشه کار زیاد رو برای خودش و حتی یونگی و جیمین بهونه میکرد تا نخواد حتی برای یک تماس تلفنی ساده قدمی برداره. لجوجانه میخواست ارتباطشون رو قطعشده نگه داره؛ البته خبر نداشت که تهیونگ هر چندروز یکبار داره از طریق یونگی از حالش باخبر میشه. بدونشک اگر جونگکوک از ماجرا باخبر میشد، یونگی رو نمیبخشید.
YOU ARE READING
Coral
Fanfiction- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...