- از اینهمه کار کردن خسته شدم، دلم یه تفریح درستوحسابی میخواد!
میکا که با تمرکز بالایی مشغول ویرایش ویدیویی بود و نگاه خیرهاش رو با چشمهایی ریزشده به صفحهی مانیتور دوخته بود، با شنیدن جملهی تهیونگ، سرش رو به سمتش چرخوند. پری دریایی، با بیحوصلگی تمام، به صندلیش تکیه داده و پاهاش رو روی میز گذاشته بود. نگاهش روی قطعه سنگهایی معدنی که جزوی از دکور اتاق کار موجود ششدست کنارش بودن، میچرخید؛ اما حواسش جای دیگهای بود.از قرار معلوم، داشت توی ذهنش به دنبال راهی برای عوض شدن روحیهاش میگشت.
میکا، با لبخند بزرگ همیشگیش، پرسید:« اخیرا سرت شلوغ بوده، رفیق؟!»
تهیونگ، دستش رو بالا اورد و با انگشتهای گندمگونش شروع به شمارش کرد.
- آماده کردن مقالههای جدید برای بلاگ، عکسبرداری و فیلمبرداری برای برندهای لباس، ساختن یه عالمه آموزش جدید برای آپدیت توی بلاگ، قرارداد بس...به اینجای صحبتهاش که رسید، متوقف شد و مکثی کرد. نباید جریان کالکشن جدیدی که قراردادهای مربوط بهش رو همین روز گذشته به همراه یونگی امضا کرده بود، جایی درز میداد؛ حتی اگر طرف صحبتش میکا میبود. میکا مدیر برنامههاش نبود که نیاز باشه از همهچیز خبردار بشه.
- چی شد؟!
پری دریایی، نگاهش رو به میکا داد که حین انجام کارش به صحبتهاش گوش میداد و حالا داشت علت مکث طولانیش رو جویا میشد. سری به طرفین تکون داد و گفت:« چیزی نیست. داشتم میگفتم... آره، این چند هفته خیلی کار کردم.»
- نمیخوای یه مهمونی توپ توی خونهات ترتیب بدی، رفیق؟! مهمونی!مومرجانی، چهرهاش رو در هم کشید.
- آه، نه! کی حوصلهی بریز و بپاشش رو داره!میکا، دو تا از دستهای چپش رو بالا گرفت و همونطور که توی هوا تکونشون میداد، توضیح داد:« تو که نیازی نیست کاری کنی؛ نیازی نیست. همهی کارها رو خدمه میتونن انجام بدن. فقط چند تا خدمه برای مهمونی استخدام کن.»
تهیونگ، سرش رو به عقب تکیه داد و به سقف مشکی رنگ استودیو و نور بنفش رنگی که از شکاف بین سقف و دیوار به بیرون تابش میکرد، خیره شد. مهمونی گرفتن ایدهی خوبی بود و با وجود اینکه روز بعد خستهترش میکرد، حداقل میتونست انرژیهای منفی تلنبار شده درونش رو تخلیه کنه؛ اما مشکل اصلی، مهمونهایی بودن که همگی باید از بین افرادی درست مثل مارکان، گوستاو، آیبن و... انتخاب میشدن. نه اینکه تهیونگ به نشست و برخاست با اونها عادت نداشته باشه؛ بلکه فقط دلش میخواست چند ساعتِ مهمونی رو با خیال آسوده خوش بگذرونه و مدام نگران خوب به نظر رسیدن ظاهرش، معاشرت با تکبهتک مهمونها و تلاش برای ایجاد یک رابطهی دوستانه-کاری با اونها و دیدن اون مهمونی به چشم یک فرصت طلایی برای پیشرفت کاری نباشه. شاید همه مثل تهیونگ نبودن. شاید بقیهی موجودات، مسائل رو آسونتر میگرفتن و راحتتر خوش میگذروندن؛ اما تهیونگ، توی موقعیتی که فقط یک قدم فاصله داشت تا تبدیل شدن به یک مدل رسمی و قرارداد بستن با یک شرکت بزرگ و معروف، چیزی که بخاطرش اونهمه راه سخت رو طی کرده بود، نمیتونست مهمونی پیشِ روی احتمالی رو دست کم بگیره.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Coral
Fanfic- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...