بعد از ناهاری که توسط یونگی با مهارت تمام روی باربیکیو آماده شده بود، همگی دور شومینهای که با شعلهی کوچیکی درحال گرم کردن ویلا بود، نشسته بودن و خستگی در میکردن.
نوک موهای نمدار تهیونگ، داشت توسط انگشتهای نهچندانماهر جیمین بافته میشد. این اتفاق همه رو شگفتزده کرده بود، به جز تهیونگی که دلیل پشت اینکار هیبرید رو میدونست.
دلیلش چیزی نبود جز زحمتی که خودش برای نزدیک شدن به هیبرید گربه کشیده بود؛ از جمله، وقتی که موقع ناهار کنار جیمین نشسته و بهش یادآوری کرده بود که بهخاطر حضور اون، گوشت تازهی ماهی و میگو رو در کنار گوشت گاو و باقی موادغذایی سفارش داده و میخواد که هیبرید از غذا نهایت لذت رو ببره.همه میدونستن که جیمین برعکس چیزی که به نظر میرسه، اونقدرها شکمپرست نیست؛ بلکه فقط عاشق غذاست. شاید ایننکته رو حتی تهیونگ هم متوجه نشده بود، اما هیبرید در واقع از این بابت از پریدریایی سپاسگزار بود که به سلیقهاش احترام گذاشته و با اینکه از دید بد جیمین نسبت به خودش خبر داشته، بهش کمال احترام رو گذاشته و از هیچتلاشی برای اینکه کاری کنه که بهش خوش بگذره، دریغ نکرده.
در حقیقت، جیمین منفینگری دربارهی تهیونگ رو رفتهرفته و پس از کلنجارها رفتنهای زیاد با خودش، کنار گذاشته بود؛ وگرنه خیلی زود به این رفتارش شک میکرد و با خودش تصور میکرد که پسر مومرجانی قصد داره با این کار بهش باج بده.جونگکوک، نشسته روی زمین و تکیه زده به کاناپه، با حسرت به اون صحنهی کمیاب زل زده بود. البته حسرتش بیشتر بابت این بود که زود از حمام بیرون اومده و نتونسته بود بدن برهنهی پریدریایی رو دید بزنه.
- حس میکنم با یه دختر وارد رابطه شدم، نه پسر.
یونگی نمیفهمید زمزمهی حسرتآمیز جونگکوک بهخاطر اینه که جای جیمین نیست، یا اینکه طرفش تهیونگه و یک پسر.
- انقدر به موهای بلندش گیر نده!
- خوب، از پشتسر شبیه دختراست!
آواتار پوفی کشید و روی کاناپه کامل درازکش شد.
- موهای خودت هم همچین کوتاه نیست.
- مال من حتی تا گردنم هم نمیرسه!
یونگی دستی توی هوا پرت کرد و از اینراه جواب آسمونوریسمون بافتن پسر کوچیکتر رو داد.جونگکوک که یارِ دردِدل کردنش رو در حال چرت زدن میدید، به سمت هوسوکی چرخید که سرش توی گوشیش بود و با دقت تمام به زایمان یک نهنگ نگاه میکرد.
- هوسوک هیونگ؟
- هوم؟
- به نظرت بدن من مشکلی داره؟!
الف موسفید ویدیو رو متوقف کرد و نگاهی کلی به هیکل خستهی دوست انسانش انداخت.
- نه! چطور؟! تخریبشخصیتی شدی؟جونگکوک نیمنگاه دلخوری به سمت پریدریایی که سخت مشغول صحبت با جیمین بود، انداخت و آه سوزناکی کشید.
- آره! آه، زندگی!
- اگه غذای سالم بخوری و ورزش کنی، بدنت جذابتر هم میشه. نیازی نیست از زندگی گلایه کنی!
پسر کوچیکتر نگاه امیدوارانهای به هوسوک انداخت.
- راست میگی، هیونگ؟!
پسر بزرگتر به ادامهی کار مهمش رسید و زیرلب گفت:« باور کن!»
- ولی همین الان هم بدنم خوبه، مگه نه؟
- آره، آره. عالیه! حالا بذار ببینم بقیهاش چی میشه!
و بهاینترتیب دهن پسر کوچیکتر رو بست و با افکار آزاردهندهاش تنهاش گذاشت.
.
.
.
در اتاق رو بیسروصدا بست و بالشش رو محکمتر توی بغلش گرفت. پتو رو روی شونهاش انداخت و پاورچینپاورچین تا نشیمن رفت. هوای نشیمن کمی خنکتر بود و به گرمی اتاق نمیشد. در سکوت تا کنار کاناپه رفت و خواست بالشش رو روش بندازه که با دیدن هیکل خوابیدهای اونجا، از جاش پرید و هینی کشید. کسی که روی کاناپه به شکم خوابیده بود، با شنیدن صداش سرش رو از روی بالش بلند کرد و با اخم نگاهش کرد. جونگکوک پچپچ کرد:« چرا اینجا خوابیدی؟!»
YOU ARE READING
Coral
Fanfiction- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...